او

131 45 0
                                    

!کریس! به من توجه کن
-ببخشید یه لحظه حس کردم... یه آدم آشنا رو دیدم

مین هو برای جلب توجه قهر کرد و سرش رو اون ور کرد
!اصلا قهرم... بهم توجه نمی کنی!
-عروسک خوشگل من.... تو همه دارایی منی...

با صدای تلفن کریس حرف شون قطع شد
کریس از داخل پیراهنش تلفنش رو بیرون آورد و نگاهی کرد
تچی کرد و گفت
-سوهو!

تماس رو وصل کرد و جواب داد!
-بله؟
+سلام عزیزم خوبی؟
- سلام ممنون... چی کار داری جلسه ام!
+فقط می خواستم احوالی ازت بپرسم
-ساعت ۱۱ زنگ بزن

و بدون اینکه منتظر خداحافظی و یا حرف دیگه ای باشه قطع کرد
!بهتره زود تر طلاقش بدی

کریس با این حرف مین هو جا خورد
!مگه تو منو دوست نداری! مگه من عشقت نیستم! پس اونو طلاق بده تا زود تر ازدواج کنیم!
- اما...
!اما؟ تو اون رو دوست نداری... خودت بهم گفتی.... پس بهتره زود تر طلاقش بدی تا حداقل با عشق زندگی ات باشی...
-مشکل اینجاست اون طلاق رو قبول نمی کنه
!نمی‌کنه؟ پس کتکش بزن! اینقدر اذیتش کن تا خودش فرار کنه
-نمی خوام هیولا بشم
!فکر می کنی زدن یه آدم همیشه مریض بی ارزش هیولا شدن؟ نمی فهمم چرا اصلا باهاش ازدواج کردی.... واقعا که یه هرزه بی همه چیزه!

کریس دستش رو روی میز کوبید و گفت
-بس کن! شاید خوشگل باشی و منم دوست داشته باشم ولی از بد دهنی بدم میاد!

مین هو از ترس عشق رفته بود و به کریس خیره شده بود
کریس بعد از چند ثانیه گفت
-ببخشید عزیزم... بخاطر اون... ولش کن!

مین هو که باز هم پی خواست اذیت کنه گفت
!عه؟ بخاطر اون سر من داد می زنی؟ برو پس با همون زندگی کن!
-مین هو.... من سوهو رو نمی خوام... الان هم چون از بد دهنی بدم میاد داد زدم

مین هو که فهمید با عشوه اومدن کاری رو نمی تونه پیش ببره گفت
!باشه... باید برم... می رسونیم؟
-اره بیا بریم!

وسایل شون رو جمع کردن و از کافه خارج شدن
کریس در رو برای مین هو باز کرد و خودش هم به طرف دیگه ماشین رفت و سوار شد

استارت زد و ماشین رو از دنده خارج کرد
!میگم میشه برام یه ماشین بخری؟ اخه تا دفتر خیلی راهش زیاده!

کریس خنده ای کرد گفت
-برات می خرم عشقم
و دست مین هو رو گرفت و بوسه ای زد
!مرسی زندگیم

کریس نا چهره ای عصبی و ناراحت به دست مین هو رو آزاد کرد و به جاده خیره شد
- دیگه اون کلمه رو نگو
!چی رو؟
-زندگیم!
!عه؟؟؟؟ چرا؟؟؟
-چون یاد سوهو میوفتم!
!اوففف.... بازم اون! بهتره زود تر طلاق بگیری
-چشم... زمان می خوام ولی چشم
!چقدر زمان... یک ساله که گذشته! دیگه منتظر چی هستی؟
-نگران نباش دو هفته دیگه تمومه

(به شخصه اگه کسی رو ببینم بیاد و نفر سوم تو رابطه بشه، که یکی به اون یکی خیانت کنه خودم خفه اش می کنم... با تشکر م.ل)
!اوففف... تا ببینیم!

کریس جلوی خونه قصر مانندش ترمز کرد و پیاده شد
ماشین رو دور زد و در رو برای مین هو باز کرد
-بفرمائید

مین هو دستش رو دراز کرد تا کریس دستش رو گیره و آروم و با نگاه کشیده ای از ماشین بیرون اومد
!ممنون

مین هو پسر دوم یک خانواده ساده بود که پدرش بانک دار بود
ولی مین هو اصلا پسر سر براه و درس خونی نبود
و در آخر بخاطر رعایت نکردن شئونات مدرسه اخراج شد
وقتی ۱۷ سالش بود بخاطر کار کردن داخل یک فاحشه خونه از طرف خانواده طرد شد و بعد از ۲۵ سالگی دیگه جایی برای رفتن نداشت
زیبایی داشت اما دیگه قدیمی شده بود
پس چه بهتر که کنار می رفت
تولد ۲۶ سالگی اش کریس پیداش می کنه و بهش کمک می کنه زندگی جدیدی رو شروع کنه
اما مین هو به طمع به دست آوردن اموال و ثروت کریس یک شب داخل لیوان شرابش قرص تحریک کننده ریخت
و کریس رو برای یک شب فریب داد
و خب یک روباه در گول زدن مردم استاده!
با حرکات و رفتارش کریس رو شیفته خودش کرد و باعث شد
عشق پاک کریس و سوهو از بین بره

مین هو و کریس به سمت داخل خونه رفتن و از پله های مارپیچ بالا رفتن و وارد اتاق مشترک شون شدن

مین هو بلافاصله بعد از وارد اتاق شدن سمت کریس برگشت و بوسه عمیقی روی لب های کریس نشوند
!کریس... من حس می کنم تو منو دوست نداری!

کریس جا خورده گفت
-چی؟ چرا؟
!من بخاطر تو دیگه کار قبلی ام رو کنار گذاشتم... تا فکر نکنم دارم بهت خیانت می کنم.... ولی تو الان همسر داری... پس داری به من خیانت می کنی

(شیطونه میگه بزنم اونجایی که نباید بزنم! خوبه تو اومدی رابطه شون رو خراب کردی!:/)
-عشق زندگی من! می دونی که من فقط تو رو می خوام... فقط چند هفته دیگه صبر کن!

مین هو کش دار و بی رمق گفت
!باااششش.... خب امشب چی کار کنیم؟ چطوره یزره کارا رو جلو بندازیم و بچه دار بشیم!

مین هو شیطون به کریس نگاه کرد و دوباره کریس رو بوسید
کریس بدون توجه به چیزی با مین هو همراهی کرد

در چند کیلومتری شهر.... داخل یک خونه بزرگ پر از عشق.... سوهو در حال مرور کردن خاطراتش اشک می ریخت و افسوس می خورد

از زمانی که زیر درخت ساکورا کریس بهش اعتراف کرد
از زمانی که بخاطر کریس از خونه بیرون شد و مادر و پدرش اون رو از فرزندی خلع کردن
از روزی که با پول چند ماه کار کردن حلقه عروسی خریدن و بدون خواستگاری ازدواج کردن

از روزی که سوهو بخاطر بیماری قلبی اش داخل بیمارستان بستری بود و کریس تا صبح بالای سرش اشک می ریخت و نگران بود

اما چرا؟ چرا باید به اینجا برسن؟
شاید علتش طمع کریس بود که بخاطر جایگاه بهتر از عشقش دور شد
شاید تز سوهو بود که فقط موفقیت و خوشحالی کریس رو می خواست
شاید از زمانی بود که سوهو زیر درخت ساکورا جواب بله داد و اولین بوسه اش رو تجربه کرد ....
شاید ....
شاید ...
شاید....
**************************************
وت و نظر فراموش نشه🌸♥️

شکوفه 桜 サクラWhere stories live. Discover now