من

138 40 4
                                    

$میری وسائلت رو جمع می کنی میای کلا خونه ما
+ولی چانیول...
$یعنی بست نیست اینقدر اذیتت کرده! دو ساعت نیست مرخص شدی.... ماجرای دیشب و یادت رفته
&چانیول صلاحت رو می خواد.... وگرنه ما که نمی خوایم زندگیت رو خراب کنیم
+بکهیون تو رو خدا.... تو می دونی چه حسیه که از عشقت دور باشی... خودت کشیدی
فقط گریه می کردم.... دیگه اصلا برام مهم نبود.... من نمی خواستم از کریس جدا بشم
&عزیز دلم... یه مدت بیا خونه ما... برو شیمی درمانی... بعد تصمیم گیری می کنیم... ما که نمیگیم طلاق بگیر
+فقط تا بعد شیمی ها!
$چشم...

وقتی آروم تر شدم گفتم
+خودم میرم خونه مون.... نمی خواد برسونیم
$اوففف..... دوباره شروع کردی
+می خوام برای آخرین بار براش غذا درست کنم!
&عزیزم... اینجا درست کن بعد برو اونجا
+نه نه.... من تو خونه خودم می خوام غذا درست کنم
$باشه... پس منم میام
+نه تنها

چانیول عصبی بلند شد و محکم پاش رو روی زمین کوبید و عصبی دور خودش چرخید
$از خر شیطون بیا پایین.... تنها نمی زارم بری
+تو رو خدا.... یبار.‌..‌ برای آخرین بار.... بعد هر جا بگی میام
&چانیول عزیزم آروم باش.... باشه سوهو جان... فردا ۱ ساعت برو خونه تون ولی فقط یک ساعت ها!
+باشه باشه.... زود میام
$پس حداقل بزار برسونمت
+نه دیگه
چانیول باز عصبی شد و سمت من اومد که بکهیون جلوش رو گرفت
چانیول حرصی و عصبی گفت
$اوففف...باشه
&ممنون... سوهو جان بلند شو برو حموم لباس نو هم بپوش برای فردا آماده باشی
+باشه
بکهیون سمتم اومد و بلندم کرد و کمکم کرد سمت حموم برم
&اخ... چانیول میشه بری سارا رو بیدار کنی... باید دارو هاش رو بخوره
$باشه...
&ممنون
همراه با بکهیون سمت حموم رفتم و لباسم رو در آوردم
&چیزی خواستی بهم بگو خب... من همین کنار تو اتاق سارام
+باشه ممنون

بعد از رفتن بکهیون آروم شیر آب گرم رو باز کردم و سرم رو به لبه وان تکیه دادم
بعد از وصل کردن چند کیسه خون و گرفتن آزمایش ها حدود ساعت ۷ عصر مرخصم کرده بودن.... کریس مدام در حال زنگ زدن یود و چانیول اجازه نمی داد جواب بدم
دلم ازش گرفته... ایکاش می شد برگردیم به زمانی که هنوز ترفیع نگرفته بود
زمانی که با هم همیشه می خندیدیم
خوشحال بودیم
**************************************
- خب امروز چه روزیه؟
+اممم...سالگرد اون روزی که بهم اعتراف کردی و من قبول کردم
- خب امروز دقیقا ۵ سال از اون موقع میگذره و ما زیر همین درخت ساکورا بودیم.... پس... من یه تصمیم مهم گرفتم... سوهو تو.... بهترین اتفاق زندگی من بودی... و هستی... پس... میشه دیگه دوست پسرم نباشی و بشی تمام زندگیم.... میشه با من ....

کریس آروم خم شد و زانو زد
-ازدواج کنی؟
+چ...ب...بله؟
-از من می پرسی
پریدم بغلش و داد کشیدم
+بله...بلههه
کریس با خنده بلند شد و منو محکم بغل کرد
- خیلی دوست دارم
+من بیشتر
- من خیلی بیشتر
**************************************
با حس خفگی روی سینه ام از خواب بیدار شدم و سعی کردم بلند بشم
&سارا سارا اونجا رفتی چی کار
سارا آروم سر خورد و از روی سینه ام پایین اومد
بکهیون سریع اومد و بلندش کرد و بغلش کرد و نگران بهم نگاه کرد
&خوبی؟ ببخشید یه لحظه گذاشتمش برم برات سوپ بیارم
+چی؟ نه خوبم... مگه من حموم نبودم؟
&چنان خوابت برده بود که نگو... اومدم برات حوله بیارم دیدم همین جور خوابیدی... با چانیول اوردیمت تو یزره بخوابی بهتر بشی... احتمالا عوارض دارو هایی که ظهر خوردی!
+ل..لباسم...
&خب چاره ای نبود بیدار هم نمی شدی
سرم رو از خجالت پایین انداختم
+بب.. ببخشید
&نزن این حرف رو... تو مثلا بهترین دوستمی ها
سارا رو دوباره روی تخت گذاشت و سمت کمد رفت
&من یه دقیقه کرم سارا رو بیارم
سارا دوباره از پاهای من بالا اومد و خیره نگام کرد
دختر ۹ ماه شیرینی که من عاشقش بودم
آروم بلندش کردم ولی نمی تونستم خیلی نگهش دارم
بشدت دستام می لرزید و احساس ضعف داشتم
&خودت رو اذیت نکن... بزار وقتی خوب شدی هر چقدر دوست داشتی بغلش کن
+همه جام درد می کنه... نمی تونم خیلی نگهش دارم
و دادمش دست بکهیون
&اشکال نداره... چند ماه دیگه دوباره جون میگیری
+سخت نیست برات بزرگ کردنش؟
&اوایل خیلی می ترسیدم... چون خیلی کوچیک بود فکر می کردم از لای دستم میوفته و یه چیزی اش میشه... ولی الان که فکر می کنم خوب شد نبردیمش پرورشگاه
&بخاطر مریضی هاش میگم
+من اصلا بخاطر اینا اذیت نمیشم... اتفاقا همیشه خدا رو شکر می کنم که گذاشتنش در خونه مون... چون واقعا دیگه بدون سارا نمی تونم زندگی کنم

لبخندی زدم و قطره اشکی از گوشه چشمم چکید
+خوش به حالت.... منم دلم بچه می خواست... ولی کریس مخالف بود
سرم رو پایین انداختم و اشکم رو پاک کردم
بکهیون ناراحت نگام کرد و گفت
&ناراحت نباش دیگه..... تو هم یروز بچه دار میشی... همین چانیول این قدر مخالف بود که نگو... مخصوصا وقتی فهمید مریضه! ولی خب خدا خواست
+بکهیون... یا لطفی کن... وقتی مردم...
&عه!! نگو دیگه
+گوش کن.... اگه مردم... از دست کریس عصبانی نباشید... چون اون تقصیری نداره
&تقصیر نداره؟ رفته خیانت کرده
+مطمئنم پشیمون میشه
&ولی کی؟
+نمی دونم
&پس نگو ناراحت نشیم... شاید پشیمون بشه... ولی وقتی پشیمون بشه دیگه خیلی دیره
+من ازش جدا نمیشم ها
&ولی دیگه نباید اون سوهو سابق بشی
+اون که معلومه.... خودم هم ازش دلگیرم... ولی دوستش دارم
&می فهمم... ولی نباید بخاطر دوست داشتنش کوتاه بیای
+باشه
با صدای در بکهیون لباس سارا رو پایین آورد و کرم رو کنار گذاشت و گفت
&بیا تو
چانیول در رو باز کرد و با لبخند وارد شد
$سلام.... چی می گفتید با هم
&دردل.. سوپ آماده شد؟
$اره... بیاید غذا مون رو بخوریم بعد بریم بخوابیم
&باشه
چانیول سینی رو سمت بکهیون گرفت و بکهیون دو تا کاسه برداشت و روی میز کنار تخت گذاشت
چانیول هم روی تخت نشست و سینی رو کنارش گذاشت
$ببخشید سوهو جا نیست
+نه اشکال نداره... من مهمونم من باید معذرت خواهی کنم
$نه عه!
&تعارف رو بس می کنید یا پاشم برم... این چندش بازی ها چیه هر کی ندونه فکر می کنه غریبه اید
من و چانیول شروع کردیم خندیدن و بکهیون در حالی که یواش یواش سوپ رو خنک می کرد و به سارا می داد چشم غره ای بهمون رفت
+وای خیلی وقت بود اینجوری نخندیده بودم
چانیول و بکهیون لبخندی زدن و به هم نگاهی کردن و مشغول خوردن شدن
ایکاش میشد کریس هم اینجا بود و با هم می خندیدیم
**************************************
وت و نظر فراموش نشه🌸♥️
لطفا داستان رو به اشتراک بگذارید🌸♥️
به نظرتون ادامه داستان چطوری میشه؟

شکوفه 桜 サクラWhere stories live. Discover now