او

147 43 2
                                    

!بعد از دو روز هیچی نگفتن و فقط زدن و نادیده گرفتن من میشه بگی چی شده؟
-باید کات کنیم
!چرا؟؟؟؟
- من اشتباه کردم... سوهو کسی بود که من برای همه عمرم می خواستم نه تو...
!اونی که اون روز زنگ زد.... سوهو بود! چه اراجیفی گفته....
کریس سیلی محکمی به مین هو زد که باعث شد مین هو به روی زمین بیوفته
مین هو بعد از چند ثانیه از شک بیرون اومد و بلند شد
!تو دیگه منو نمی خوای؟ باشه... پس حداقل برای آخرین بار باهام بخواب...
- نمی تونم
!برای آخرین بار... که حداقل بتونم این عشق رو پشت سر بزارم

کریس دو دل دستش رو داخل موهاش برد و پشت سرش
-نمیشه
!فقط یبار... تو که این همه فقط باهام بودی اینم روش.... برای منم سخته از دستت بدم... لطفا

کریس که الان درد دوری عشق رو می چشید و عذاب وجدان داشت
قبول کرد و سمت مین هو رفت
مین هو در فکر اینکه با حرکات و صدای فریبنده اش دوباره کریس رو جذب کنه سمتش رفت و خودش رو توی آغوش کریس جا کرد
کریس بی هیچ عشقی مین هو رو بلند کرد و روی تخت خوابوند
!لطفا اینبار خشن تر انجامش بده
-ولی...
!لطفا...
کریس نفس رو بیرون داد و با یک حرکت لباس مین هو رو از تنش خارج کرد
یاد شبی افتاد که با وجود التماس های سوهو بی رحم بهش تجاوز کرد
با اینکه صدای تحریک کننده مین هو تا بیرون از اتاق میرفت اما کریس هیچ لذتی نمی برد و فقط گریه می کرد.... چی کار کرده بود
کسی که همیشه و در همه حال همراهش بود رو فراموش کرده بود
و الان باید مجازات میشد
**************************************
از طرفی دیگر سوهو در حال درست کردن اسپاگتی قارچ برای کریس بود
غذای مورد علاقه کریس! غذایی که وقتی کریس خسته به خونه میومد براش درست می کرد و کریس رو صد برابر بیشتر عاشق خودش می کرد.... اما چرا همه چیز تموم شد
چرا؟

شاید کریس هیچ وقت دیگه به این خونه نیاد و این غذا رو نخوره
اما باید برای خداحافظی با این عشق این کار رو می کرد
غذا رو داخل یه بشقاب ریخت و داخل یخچال گذاشت

امروز برخلاف چند روز گذشته هیچ دردی نداشت اما به شدت خسته بود
ولش خواب عمیق و طولانی می خواست
سمت اتاق مشترک شون رفت و پشت میز تحریر نشست
آخرین کتابش که داستان زندگی خودش و کریس بود رو برداشت و نگاهی کرد
هنوز به چاپ نرسیده بود اما بیشتر بقیه کتاب ها این کتاب رو دوست داشت
چون نمایان گر عشق بی پایانش به کریس بود
کتاب رو زمین گذاشت و تکه کاغذ سفیدی رو برداشت و شروع به نوشتن کرد

"سلام عزیز ترین کس زندگیم
احتمالا دیگه نتونیم مثل قبل با هم بخندیم و گریه کنیم
ولی امیدوارم تو زندگی خوبی داشته باشی
با من که نتونستی خلقش کنی... امیدوارم با عشق جدیدت بتونی
با عشق
اس"

با جملات کنایه دار و کوتاه مقصود خودش رو رسونده بود
اس... اولین بار که کریس براش نامه عاشقانه فرستاده بود بجای سوهو نوشته بود اس... پس شاید با دیدن این کلمه خاطرات تلخ شیرین گذشته رو به یاد بیاره و عشق دیرینه اش رو پیدا کنه!

بلند شد تا وسایلش رو جمع کنه تا برای همیشه این خونه رو پشت سر بگذاره
اما خسته تر از همیشه بود
به شدت احتیاج به خواب داشت
سمت تخت رفت و آروم روی تخت خوابید
سمت جایی که اقلب کریس می خوابید رفت
سرش روی بالشت کریس گذاشت و نفس عمیقی کشید
+خیلی دوست دارم
و آروم چشم هاش رو بست
اما نمی دونست این آخرین کلماتی که به زبون میاره
این آخرین باره که توی این خونه قدم می زنه
آخرین باره اعتراف عشق می کنه
**************************************
وت و نظر فراموش نشه 🌸♥️

شکوفه 桜 サクラWhere stories live. Discover now