"اینا برای توعن ، کیهیون"
تهیونگ بهش یه جعبه پر از مداد ، دفترچه، پاکن و لوازم دیگه ی مورد نیاز برای مدرسه و زندگی روتینش داد. کیهیون برای تشکر بغلش کرد و به وسایل داخل جعبه با کمک خاله کوان یه نگاهی انداخت. جونگکوک لبشو گاز گرفت. برادر کوچیکترش الان خوشحال بود ، خیلی خوشحال و البته که جونگکوک میخواست کیهیون یه فرد تحصیل کرده باشه. تو دلش ارزو میکرد که یه راه راحتر برای این باشه ولی مثل اینکه نبود."اماده ای بیبی؟"
تهیونگ بغل گوشش غرید. جونگکوک میخواست گریه کنه و خونه رو با برادر کوچیکترش ترک کنه ولی نمیتونست. مخصوصا الان که با اون قرارداد موافقت کرده بود. اون نزدیک به قربانی کردن تقریبا بیشتر چیزهایی که داشت ، بود : بکارتش ، وقارش و ازادیش. تمام چیزی که الان براش مونده بود منبع خوشبختیش ، کیهیون بود."ب-بله اقا"
این حرفا نباید از دهنش بیرون میومد ولی گفته شد. این ناعادلانس ، بیرحمانس ولی هنوزم باید انجامش میداد. اون هر چیزی انجام میداد تا بتونه یه بار دیگم لبخند برادر کوچیکشو ببینه.
تهیونگ بهش نیشخند زد و کنار کیهیون زانو زد که درگیر گزاشتن مداد های تراش شدش توسط خاله کوان توی جامدادی مرد اهنیش بود."کیهیون هیونگت و من الان میریم جایی برمیگردیم باشه؟ تو با دوستای جدیدت بازی کن."
تهیونگ دید که بچه کوچولو سرشو اروم تکون داد پس جونگکوک از اون اتاق به سمت اتاق خواب مستر برده شد.💞💞💞
"تو با این توافق کردی ، تحمل کن."
تهیونگ گفت همزمانی که پشت جونگکوک رو شلاق میزد ، همراه با ریخته شدن خون مارکش میکرد. جونگکوک نمیتونست کاری انجام بده ، میتونست؟ تهیونگ درست میگفت . اون با این موافقت کرده بود. این برای کیهیونه. جونگکوک از درد گریه میکرد و نفس نفس میزد. تهیونگ به جونگکوک نگاه کرد و به لب هاش حمله کرد ، جونگکوک میخواست بقیه چیز هایی که اتفاق افتاده رو از ذهنش پاک کنه . تمام چیز هایی که تو اون بعد از ظهر اتفاق افتاده باید فراموش میشد. خراش ها ، درد ها و مارک ها فراموش کردن رو برای جونگکوک سخت میکرد. الان اون فقط میتونست گریه کنه.💞💞💞
"هیونگ هیونگ"
کیهیون به سمت برادرش که از بعد از ظهر دیده نشده بود دویید. جونگکوک همراه با دردش لبخند زد و کیهیون رو بالا کشید.
"چیکارا کردی کیهیون؟"
کیهیون خندید و تمام کارایی که کرده بود رو به برادرش گفت که باعث گرم شدن قلب جونگکوک شد. کیهیون فقط سه سالشه و این اولین باریه که انقدر شاد میخنده.
"اسمش رو گذاشتم توکی، هیونگ"
منظورش یه عروسک بانی قهوه ایه پنبه ایی بود که تهیونگ بهش داده بود."چه اسم قشنگی کیهیون تو همین الانشم خیلی باهوشی!"
جونگکوک از برادرش درست مثل یه مادر تعریف کرد. اونا همیشه اینطور بودن. با وجود اینکه کیهیون و جونگکوک توسط پدر مادر خودشون به بیرون پرت شدن به دو عضو جدا نشدنی تبدیل شده بودن. کیهیون منبع خوشبختی جونگکوک بود در حالیکه جونگکوک ابر قهرمان کیهیون بود.
YOU ARE READING
THE MISERABLE
Romanceبدبخت ترجمه شده آپ این فیک دیگه ادامه پیدا نخواهد کرد! (کامل نشده) زندگی یه تخت گل رز نیست و نخواهد بود . بعضی ها انقدر شانس دارن که قاشق نقره تو دهنشون داشته باشن اما جئون جونگکوک زندگی رو به شیوه سختش طی میکرد. با یه برادر مریض که باید مراقبش میب...