01- Breaking The Lew

2K 423 20
                                    

«فکر می‌کنم این نسخه جدید بیشتر از همیشه برات مفید بوده. بهتره یک ماه دیگه هم با همین روند پیش بریم و ببینیم چی می‌شه. مثل همیشه سر ساعت داروهای جدیدتم بخور و هر مشکلی که داشتی باهام  تما—»

دکتر چوی که تا حالا داشت پرونده‌ی بیمارش رو که از سیزده سالگی تحت درمان خودش بود چک می‌کرد، سرش رو بالا آورد تا ادامه‌ی حرفش رو وقتی با بیمارش چشم تو چشم شده بزنه که متوجه شد حواس اون جایی غیر از اتاق سفید و پر از پنجره و نوریه که توش نشسته.

«بکهیون؟» سعی کرد با صدا زدن اسمش اون رو به جایی که بود برگردونه و موفق شد. بکهیون سریع نگاهش رو از میز دکتر گرفت، سرش رو بالا آورد و با گیجی تو چشم‌های دکتر همیشگیش نگاه کرد: «بله؟!»

«شنیدی چی گفتم؟»

اون با کمی شرمندگی گفت: «متاسفم. متوجه نشدم چی گفتید.»

دکتر میانسال لبخند زد: «مشکلی نیست. گفتم که داروهای جدید برات مفید بوده و بهتره برای یک ماه دیگه همین‌طور ادامه بدیم.»

بکهیون سرش رو به بالاوپایین تکون داد: «حتما.»

دکتر هم به تایید سر تکون داد: «خوبه. اگه مشکلی برات پیش اومد، مثل همیشه بهم زنگ بزن.»

«باشه.»

دکتر پرونده رو بست و درحالی‌که اون رو توی یکی از کشوهای میزش می‌گذاشت، گفت: «دیگه چیزی برای گفتن نمونده. می‌تونی بری.»

بکهیون تشکری کرد و از روی صندلی چرم مشکی‌رنگ بلند شد. بعد از تعظیمی که کرد و با لبخند جواب گرفت، از اتاق خارج شد.

همون‌طور که توی راهرو به سمت در چرخشی حرکت می‌کرد، سری برای منشی دکترش تکون داد و وقتی اون گفت «خدانگهدار»، لبخند کوچیکی بهش زد.

کت‌شلوار خاکستری و پیرهن سفیدی که پوشیده بود، باعث می‌شد افراد کمی که توی مطب دکتر بودند سرشون رو به سمتش برگردونند و با نگاه تحسین‌آمیزشون اون رو تا جلوی در بدرقه کنند.

وقتی از مطب بیرون زد و به سمت ماشین سفیدش که جایی جلوی حصارهای فلزی پارک شده بود رفت، هنوز درمورد کاری که می‌خواست انجام بده تردید داشت. با این‌حال می‌دونست بالاخره اون‌کار رو انجام می‌ده!

پس هم‌زمان با اینکه گوشیش رو از جیب شلوار پارچه‌ایش بیرون می‌کشید، در ماشین رو باز کرد و سوار شد. وارد مخاطبین شد و بعد از پیدا کردن شماره‌ی شخص موردنظرش، دکمه برقراری تماس رو لمس کرد.

بعد از دوتا بوق، دوست چندین و چند ساله‌ش جواب داد: «بله؟»

بکهیون سریع پرسید: «چیزی که می‌خواستم رو پیدا کردی؟»

«منم خوبم، نگران نباش.»

«هیچول!»

«خیلی‌خب! آره، پیدا کردم. توی—»

The GymWhere stories live. Discover now