08- Doing Whatever I Want

978 299 37
                                    

بکهیون در صندلی پشتی راننده رو باز کرد و بعد از یکم گشتن، تونست گوشی چانیول رو کف ماشین پیدا کنه. از اون‌جایی که سالی یک‌بار هم کسی روی صندلی‌های پشتی ماشینش نمی‌نشست، زیاد خاکی نشده بود اما بازم نمی‌شه گفت تمیزه.

گوشی رو برداشت و صاف ایستاد. به سمت چانیول که دست‌به‌کمر پشت سرش ایستاده و منتظر تحویل گرفتن گوشیش بود برگشت و دستش رو دراز کرد. چانیول گوشیش رو گرفت و بی‌توجه به بکهیونی که بهش خیره بود، با خوشحالی دائمی‌ترین همراهش که چندین روز ازش بی‌نصیب بود رو بررسی کرد.

«قدیمی‌ها زندگی‌شون رو چطور می‌گذروندن؟ حتی نمی‌خوام دو روز دیگه از عمرم رو بدون گوشی تصور کنم.» چانیول بدون بالا آوردن سرش و گرفتن نگاهش از گوشیش گفت و بکهیون درحالی‌که با تاسف سر تکون می‌داد به سمت در راننده رفت و بازش کرد. سوار شد و وقتی ماشین رو روشن کرد، صدای باز شدن در باعث شد سرش رو به سمت راست بچرخونه و به چانیولی که با لبخند روی صندلی کمک‌راننده می‌نشست و در رو می‌بست نگاه کنه.

«چی شده؟»

بکهیون پرسید و چانیول سرش رو به سمتش چرخوند: «داریم می‌ریم خوش بگذرونیم. نباید خوشحال باشم؟»

«منظورم اینه که چرا سوار ماشین من شدی؟ گوشیت رو که گرفتی.»

چانیول سعی کرد با لحن دلخوری پسر خشک کنارش رو متقاعد کنه: «هی! ما داریم می‌ریم یه‌جا و مسیرمون هم یکیه. خیلی مسخره نیست وقتی تو هنوز این‌جایی من با تاکسی برم؟»

بکهیون که همین الانش هم بخاطر اینکه حوصله‌ی توضیح دادن دلیل غیبتش به هیچول رو نداشت راضی شده بود به کافه‌ش بره و بعد از نیم ساعت برگرده، بهونه‌ی دیگه‌ای برای نیومدن چانیول با خودش آورد: «چرا با تاکسی؟ مگه ماشین نداری؟»

«نه.»

چانیول وقتی نگاه خیره‌ی بکهیون رو روی خودش دید، اضافه کرد: «البته هنوز نه!»

با خوشحالی ادامه داد: «قراره یه موتور بخرم.»

بکهیون برای رفع کنجکاویش پرسید: «چرا تا الان نخریدی؟»

چانیول نگاهش رو به خیابون روبه‌روش داد: «خب پیش نیومد.»

بکهیون منتظر توضیح بیشتر بهش نگاه کرد که چانیول هم سرش رو به سمت اون چرخوند: «وقتی دبیرستانی بودم پول‌هام رو جمع کردم تا یه باشگاه بزنم. وقتی باشگاه زدم به کمک اون بازم پول جمع کردم تا خونه بخرم و مستقل بشم. الانم دارم پول جمع می‌کنم تا موتور بخرم.»

لبخندی زد و هم‌زمان با شونه‌هاش، ابروهاش رو هم بالا داد: «هر چیزی به وقتش انجام می‌شه.»

و به بیرون از پنجره نگاه کرد. بکهیون که توی دلش داشت چانیول دبیرستانی‌ای رو که تو اون سن به فکر کارآفرینی بود تحسین می‌کرد، بعد از یکم مکث سرش رو برگردوند و با گذاشتن دست چپش روی فرمون، پاش رو روی پدال گاز فشار داد و باعث شد چانیول بخاطر موفقیت دوباره‌ش توی بحث، نیشخند کوچیکی بزنه.

The GymWhere stories live. Discover now