قلبش جوری میزد که انگار قصد داره بهجای بکهیون وزنهبرداری کنه. جاذبهی زمین که اون وزنه رو به پایین میکشید کمکی به برداشتن سنگینی از روی قفسه سینهش و باز شدن راه تنفسیش نمیکرد و بکهیون مثل ماهیای که از تنگ بیرون افتاده بهزور ریههاش رو از هوا پر میکرد. طوری نفسنفس میزد که انگار چندین دقیقه رو بدون اکسیژن زیر آب سرد مونده.
اما خوشبختانه مردی که با وزنه برخورد کرد، زود متوجه صدای خسخسی که از نفسهای مقطع بکهیون میاومد شد و سریع سه قدمی رو که جلو رفته بود برگشت و به کمکش اومد.
ولی باز هم از اونجایی که بیحواسیش از بین نرفته بود بعد از بلند کردن وزنه از روی بکهیون، اون رو روی زمینِ سمت دیگهی نیمکت انداخت و صدای بلندی که از برخورد وزنههای پونزده کیلویی به زمین ایجاد شد، باعث شد توجه همهی افراد توی سالن به جایی که بکهیون درحال خفه شدن بود جلب بشه؛ حتی رئیس باشگاه که پشت دیوارهای شیشهای درحال بررسی چند برگه بود.
بکهیون که حالا بخاطر تلاشی که برای نفس کشیدن میکرد با زانو روی زمین افتاده بود و دست چپش رو به زمین تکیه داده و دست راستش روی قفسه سینهی دردناکش بود، سعی میکرد با چشمهای خمارش که مدام توی حدقه میچرخیدن و لب زدن به اون مرد که کنارش زانو زده بود و مدام میپرسید «حالت خوبه؟»، چیزی بفهمونه.
وقتی بکهیون انقدر از گیج بودن مرد روبهروش که نزدیکترین شخص بهش بود کلافه شد که میخواست یک مشت توی صورتش بخوابونه، دستی پهلوش رو گرفت و اون رو به سمت مخالف نیمکت چرخوند. کمرش روی پاهای کسی و دستی که چند ثانیه پیش به پهلوش چنگ زد، پشت سرش قرار گرفت تا با خم شدن سرش به عقب راه تنفسیش بیشتر از این بسته نشه.
بکهیون تلاش کرد حداقل برای چند ثانیه چشمهاش رو ثابت نگه داره تا بتونه فرشتهی نجاتش رو ببینه و با دیدن اون پسر سرخوش که از قضا مدیر باشگاه هم بود، دوست داشت تعجب کنه. اما فعلا نمیتونست به چنین چیزی اهمیت بده. در حال حاضر قلبش که داشت به طرز خطرناکی میتپید و درد توی قفسه سینهش و ناتوانی ریهش برای اکسیژنرسانی به بدن لرزونش، مهمتر از هرچیزی بود.
وقتی دید اون پسر هم کاری نمیکنه و فقط با اخم و نگرانی به صورتش زل زده، ابروهاش توی هم رفتن.
میدونست نباید از افرادی که دورش جمع شدن انتظار کمکهای پزشکی رو داشته باشه، اما واقعا انقدر احمق بودن که نمیفهمیدن اون داره با درد نفس میکشه..؟
تمام توانش رو توی دست راستش جمع کرد و با بالا آوردنش یقهی فرشتهی نجاتش رو که تلاشی برای بهتر شدن حالش نمیکرد، چنگ زد. اون رو به سمت خودش کشید تا حرفی رو که قراره کلی انرژی برای گفتنش صرف کنه، بشنوه. نفسی گرفت و سعی کرد بیصدا حرف نزنه و بعد از چند بار تلاش بالاخره موفق شد بین نفسنفس زدنهاش بگه: «ق-قرصهام... ت-توی... کی-کیفم-ان...»

ŞİMDİ OKUDUĞUN
The Gym
Hayran Kurguعنوان: باشگاه Title: The Gym کاپل: چانبک/بکیول Couple: Chanbaek\Baekyeol ژانر: درام، رمنس، زندگی روزمره، لیتل کمدی Genre: Dram, Romance, Silce Of Life, Little Comedy ─────────────── خواستهی بکهیون اینه که بدنی عضلهای و قوی داشته باشه. اما دکترش به...