(مذاکره با شیطان)
قله ی شوای بر خلاف قله های حزب هونگ هوآ و تیان شی، ظاهر فقیرانه ای داره. در کل اون منطقه، فقط دو خوابگاه، یک کتابخونه ی سوخته، یک آشپزخونه ی خیلی کوچیک و یک کلبه ی چوبی وجود داره، پس تعجبی نداشت که بعد مرگ شیفوی قبیله، اونجا تقریبا خالی از سکنه بشه.
در بالای قله، هرج و مرج شدیدی راه افتاده بود. یی تان خون آلود روی زمین افتاده بود و تند تند هوا به داخل ریه هاش میفرستاد.
بالاخره، بعد از چند دقیقه، اربابان سه حزب، خودشون رو به بالای قله میرسونن. هوا خیلی سرد تر از قبل شده بود و این خیلی غیرعادی به نظر میومد.
وانگ لی کوچک که تو بغل لی لیو یانگ بود، چنگی به پیرهنش میزنه و سعی میکنه خودشو گرم کنه. لی لیو یانگ وانگ لی رو بیشتر به خودش فشار میده که انگار جونش به جونه اون موجوده ضعیفه کوچولو بنده.
"هاهاها! لیو یانگ! خودتی!؟ بالاخره اومدی!؟"
لی لیو یانگ چشم هاشو ریز میکنه تا صاحب صدا رو از بین لشکر شیاطین تشخیص بده. بعد از چند دقیقه، مرد خوش چهره ای با لباس های سبز رنگ از میون لشکر خارج میشه:" بالاخره دیدمت! ارشد... لیو!" هر کلمه ش رو با تاکید خاصی میگفت.
وانگ لی آروم از بغل لی لیو یانگ پایین میاد و پیش یی تان میره. یه لی وی لبخند عصبی میزنه و دسته ی شمشیرش رو توی دستش فشار میده.
شیطان جوان جلو میاد و همزمان با صدای بلند حرف میزنه:" خیلی وقته منتظرت بودم جناب لیو یانگ"
تیان لی جی فوری میگه:" خواسته ت چیه؟" با این حرف اون، شیطان جوان قهقهه ای میزنه:" یعنی تاحالا متوجه نشدین؟" بعد به لی لیو یانگ اشاره میکنه و میگه:" من اومدم جناب لیو یانگ رو با خودم ببرم!" همه ی همهمه ها یکباره به سکوت تبدیل میشه.
وانگ لی، بازوی یی تان رو گرفته بود و داشت کمکش میکرد که بایسته. یی تان با خشم به شیطان جوان میگه:" اگه دستت... به شیفو بخوره... از بازو قطعش میکنم..." اون، خون زیادی از دست داده بود و به سختی قادر به حرف زدن بود.
شیطان جوان به سمت یی تان حرکت میکنه:" اگه بهش دست بزنم چه گوهی میتونی بخوری؟" هر دوی اونها با خشم به همدیگه خیره شده بودن. شیطان جوان دستش رو برای ضربه زدن به یی تان بالا میاره ولی در همون لحظه مچ دستش توسط لی لیو یانگ گرفته میشه:" بیا صحبت کنیم، هوم؟"
اول لی لیو یانگ و بعد شیطان جوان به داخل کلبه ی چوبی میرن. لی لیو یانگ بدون هیچ نگرانی، یک لیوان چای برای شیطان جوان میریزه.
شیطان جوان از خشم، قوری و لیوان های روی میز رو کنار میزنه:" اینجا اومدیم مذاکره کنیم یا چای بنوشیم؟"
لی لیو یانگ به ظروف شکسته نگاه میکنه:" تای*1 ، پسر کوچکتر شیطان سبز پوش، دو رگه ی مار و شیطان که پدرش اون رو از خودش طرد کرده"
![](https://img.wattpad.com/cover/253429550-288-k68044.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
The Founder Of The End Times
Mistério / Suspenseمرز بین عشق و نفرت چقدره؟ یک متر؟ یک کیلومتر؟ چطور میشه که به کسی که عاشقانه دوستت داره پشت کنی و باشمشیر سینشو بشکافی؟ وانگ لی، وارث امپراتوری دنیای تهذیبگری، عاشق بدترین شیطان روی زمین میشه؛ کسی که حتی شیاطینم طردش کردن. لیو یانگ، امید اژدهایان و...