بی بی عاشق دویدن بود، یه سگ شیطون و پر انرژی. کنترل کردن بی بی به همراه جیونگ که با بزرگتر شدن، شیطونتر میشد برای خانمی به سن و سال اجوما سخت بود. قبل از بی بی وقتی جیونگ یه بچه کوچولوی بغلی بود اجوما برای هواخوری زیاد بیرون می اوردش ولی حالا با وجود این شرایط ترجیح میداد وظیفه گردش بردن این دو تا فسقلی رو به عهده پدرشون بذاره.
اما بهانه گیری های جیونگ بعد از رفتن مادرش و دکتر ژانگ و البته سفارش میونگ کی بالاخره اجوما رو برای به گردش اوردن اون دو تا تسلیم کرد.
هرچند فاصله خونه تا پارک رو با تاکسی اومده بودن ولی باز کنترل کردن این دو تا بچه توی محیط بسته ماشین هم کار راحتی نبود.
به محض رسیدنشون به دریاچه کلاغ کوچولو انقدر ذوق زده شد و خودش رو تکون میداد که اجوما مجبور شد از بغلش بذارتش پایین و اجازه بده جیونگ با پاهای کوچولوی خودش ادامه مسیر بده. هرچند تصور نمیکرد اون قدمهای کوچیکش انقدر سریع باشه. تقریبا دنبال کردن اون فسقلی در حالیکه مجبور بود بند قلاده بی بی رو هم نگه داره و جست و خیزهای این یکی بچه شیطون رو هم کنترل کنه از نفس انداخته بودش. در نهایت قلاده رو از دور گردن بی بی ازاد کرد تا بی بی بتونه ازادانه دنبال صاحب کوچولوش بره.
اجوما میدونست میتونه به بی بی اعتماد کنه، چون اون هاسکی خاکستری تحت هیچ شرایطی از جیونگ جدا نمیشد. همیشه مراقبش بود زمین نخوره یا ازش دور نشه.
قدمهاش رو اهسته تر برداشت و پشت سر اون دوتا پسر کوچولو به سمت دریاچه رفت. جیونگ روی زانوهاش خم شده بود و سعی داشت از بین نرده های بلند دور دریاچه مشت کوچولوش رو رد کنه و خورده نونهای توی دستش رو برای قویی که با فاصله کمی ازش ایستاده بود بریزه. مشخص بود انقدر به اینجا اومده و این کار رو با بزرگترهاش انجام داده که حالا کاملا یاد گرفته. ولی طوری که نشسته بود و از پشت بی بی بلوز صورتیش رو به دندون گرفته بود که مثلا مراقب باشه تا توی دریاچه نیوفته برای اجوما خنده دار بود.
حالا کاملا منظور دکتر پارک رو هر بار که از گردش با این دو نفر برمیگشت و میگفت "این دو تا بهترین تیم خرابکاری دنیان" درک میکرد.
اجوما با چند قدم فاصله ازشون ایستاد و تماشا کرد که چه طور پسر کوچولوش با جیغ و جوجو گفتن سعی داره توجه پرنده های توی اب رو جلب کنه. ولی وقتی اون قوی سفید بزرگ پشتش رو بهشون کرد و سمت دیگه دریاچه شنا کرد، جیونگ با لبهای اویزون نگاهش رو به اجومای مهربونش دوخت و بغض کرده گفت "بد".
اجوما که حدس میزد خیلی زود جیونگ ممکنه از بازی با جوجوهای مورد علاقه اش خسته بشه، یه توپ همراه خودش اورده بود. هوا خوب بود و افتاب ملایم صبح برای بازی کردن بچه ها مناسب به نظر می رسید.
توپ رنگی رو از کیف پارچه ایش بیرون اورد و روبه روی جیونگ نگه داشت. کلاغ کوچولو با ذوق توپ رو از دست اجوما گرفت و بلند بلند خندید. فقط چند دقیقه بعد جست و خیزهای بی بی که بخاطر دیدن اون توپ به هیجان افتاده بود دور جیونگ شروع شد و فضای به نسبت خلوت دور دریاچه با سرو صدای اون دوتا فسقلی که هر دوشون هنوز دو سالشون نشده بود پر شد.
YOU ARE READING
the shadow of love(complete)
Fanfictionاز بین جمعیت شش هفت میلیاردی کره زمین چند تا کاپل وجود دارن که از سکس برای تموم شدن رابطه اشون استفاده کنن؟ این کاری بود که بکهیون با فروتنی برای دوست پسرش انجام داد، و بعد اجازه داد که از پیشش بره.. چون این درست ترین تصمیم بود. اما هیچ وقت فکرش رو...