part16,17

4.2K 1.1K 403
                                    

خبر موفقیت بکهیون و تیم اداره پژوهش دانشگاه در جلسه وزارت علوم به حدی بین اساتید ترند شده بود که چانیول نمیتونست هیچ جمعی رو پیدا کنه که در موردشون صحبت نکنن. هر دو یا چند تا استادی که کنار همدیگه مینشستن از کار تقریبا غیرممکنی که بکهیون ممکنش کرده بود صحبت میکردن. شانس موفقیت برای تیم بکهیون در مقابل دانشگاه پوهانگ به شدت پایین بود و همین امر باعث شد این پیروزی بیشتر از معمول به چشم بقیه بیاد.

هرچند شنیدن خیلی از حرفها برای چانیول خوشایند نبود. درسته رابطه خیلی گرمی با بکهیون نداشت ولی شنیدن حرفهایی که از سر کینه و حسادت نسبت بهش میزدن اعصابش رو بهم میریخت. کسایی که نمیتونستن موقعیت و قدرتش رو بدست بیارن متهمش میکردن به استفاده از رابطه و پارتی و همه تلاشهاش رو نادیده میگرفتن. چانیول شناخت زیادی از بکهیون و اخلاق حال حاضرش نداشت ولی میتونست تقریبا مطمئن باشه که بخش زیادی از این حرفها واقعیت ندارن.

حساسیت نشون دادن به این طور مکالمات حضورش در جمع ها رو سخت کرده بود. میتونست حدس بزنه از همین قبیل حرفهای مزخرف پشت سر خودش هم گفته میشه و به همین دلیل نمیتونست خیلی به استادهای که به ظاهر در مقابلش لبخند میزدن، نزدیک بشه. به همین خاطر تایم ناهار که مجبور بود در غذاخوری دانشگاه و با بقیه بگذرونه معمولا یکی از سختترین زمانهای حضورش توی دانشگاه بود.

ظرف غذای نیم خورده اش رو برداشت و بعد از انداختنش توی سطل زباله با یه نفس عمیق از اون جهنم بیرون رفت. ترجیح میداد وقتی کلاس نداره اوقاتش رو توی جایی مثل کتابخانه سپری کنه، جایی که حداقل صدایی از کسی نمیشنید.

اما هنوز چند قدم بیشتر برنداشته بود که با ویبره رفتن گوشیش متوقف شدو بعد از جواب به تماس مجبور شد مسیرش از کتابخونه رو به دفتر کیم جونمیون تغییر بده.

خلافِ زمانهایی دیگه ای که جونمیون همیشه با لبخند ازش استقبال میکرد اینبار ابروهای توی هم گره خورده و بی حوصله بودنش به خوبی نشون میداد خبر موفقیت بکهیون تا چه اندازه براش ناخوشایندِ.

جونمیون روی کاناپه مقابل چانیول نشست و دستش رو بین موهای مشکیش کشید. کلافه بود و نمیدونست چه طور باید حرف رو شروع کنه.
سکوت بینشون که طولانی شد بالاخره جونمیون شروع به صحبت کرد "خبرها رو شنیدی؟"

چانیول به نشونه مثبت سرش رو تکون داد و بطری اب روی میز رو برداشت و لیوان خالی که کنار دستش بود رو پر کرد "شنیده بودم پروفسور بیون نفوذ زیادی داره ولی حقیقتا این کارش شگفت زده ام کرد".

"زیاد هم بد نشد، این پروژه رو اگر ما بتونیم ازش بگیریم، یه شانس عالی میشه. بیون به عنوان رئیس اداره پژوهش فقط وظیفه اش رو انجام داده، اگر به انجام رسوندن پروژه به عهده ما باشه، میدونی چه موفقیت بزرگی بدست میاریم؟"

the shadow of love(complete)Where stories live. Discover now