بکهیون قبول کرده بود اجازه بده تا چانیول به امریکا بره. هرچند این تصمیم سختی براش بود اما میدونست چاره ای جز موافقت نداره. چانیول برای سفر مصمم بود و حتی برنامه ریزیهاش رو انجام داده بود. اما در نهایت وقتی که میونگ کی و یشینگ خیلی ناگهانی خبر جشن ازدواجشون رو دادن، فهمید حداقل تا پایان جشن نمیتونه بکهیون رو تنها بذاره.
این یه درخواست مستقیم ازسمت دوست پسرش نبود، ولی چانیول درک میکرد که اوضاع توی اون جشن میتونه برای مردش چه قدر سخت باشه. یک هفته به تعویق انداختن سفرش قرار نبود تغییری در وضعیتش ایجاد کنه.
حضور بکهیون به عنوان یه دوست مشترک برای میونگ کی و یشینگ در جشن ازدواجشون به خودی خود یه مسئله طبیعی بود اما وقتی برچسب همسر سابق عروس روش گذاشته میشد میتونست همه چیز رو سخت کنه.
اونها اونجا بودن توی یه سالن بزرگ غرق نور و گل با شمعدانهای بزرگ و موسیقی ارامش بخش منتظر ورود عروس به عنوان ستاره جشن.
قطعا قرار نبود کسی به بکهیون حرفی بزنه یا به خودش اجازه اظهار نظر بده، هرچند که با توجه یه چهره جدی و ماسک خونسردی که به صورت داشت هم این کار تقریبا غیر ممکن بود اما چانیول مرد کنارش رو بخوبی میشناخت. میتونست متوجه ناراحتی و سردرگمیش بشه.
بکهیون شیک ترین لباسهاش رو پوشیده بود، از خودش تصویر یه مرد کاریزماتیک قدرتمند ساخته بود، برای پسرش بهترین لباسهایی رو که میشد خریده بود و در عین حال که پسرک فسقلیش توی کت و شلوار صورتی و کراوات سفیدش شبیه یه عروسک واقعی شده بود نتونسته بود مثل همیشه به لوس کردن و ناز و نوازشش بپردازه و همین تغییر رفتار اشکارش برای اینکه به چانیول ثابت کنه بکهیون خوشحال نیست کافی بود.
میخواست با بکهیون حرف بزنه باید سعی میکرد ارومش کنه ولی با ورود ساقدوشهای عروس و داماد و قرار گرفتنشون دور تا دور محراب و ایستادن یشینگ به عنوان داماد توی جایگاه، مجبور به سکوت شد. با تغییر موسیقی و باز شدن درهای سالن همه مهمانها از صندلی هاشون بلند شدن و برای عروس زیبایی که بازو در بازوی پدرش در حالیکه دست پسرک کوچیکش رو گرفته بود به سمت محراب میرفت، کف میزدن.
میونگ کی با لباس دنباله دار بلندش، موهایی که خیلی ساده توی گردنش ریخته شده بود و اون نگاه درخشانش که به مرد ایستاده در جایگاه داماد نگاه میکرد زیادی زیبا شده بود.
چانیول نمیدونست میونگ کی توی روز ازدواجش با بکهیون هم همین قدر زیبا بود یا نه؟ همین طور لبخند درخشان به لب داشت یا نه؟ بکهیون رو همین طوری نگاه میکرد که به یشینگ نگاه میکرد یا نه؟ چانیول هیچ کدومشون رو نمیدونست و صادقانه برای جواب هیچ کدوم از سوالاتش کنجکاو نبود. فقط این لبخند نشسته روی لبهای بکهیون به نظرش زیادی درد داشت.
YOU ARE READING
the shadow of love(complete)
Fanfictionاز بین جمعیت شش هفت میلیاردی کره زمین چند تا کاپل وجود دارن که از سکس برای تموم شدن رابطه اشون استفاده کنن؟ این کاری بود که بکهیون با فروتنی برای دوست پسرش انجام داد، و بعد اجازه داد که از پیشش بره.. چون این درست ترین تصمیم بود. اما هیچ وقت فکرش رو...