part37

3.8K 1.1K 287
                                    

"کوچولوی ادم فروش".

بکهیون خیره به جیونگ که دستهاش رو دور گردن یشینگ حلقه کرده بود زمزمه کرد.

از وقتی که به اونجا اومده بودن، پسرکش بی توجه به پدرش و بی بی بیچاره چسبیده بود به یشینگ و هیچ اهمیتی بهشون نمیداد.

با حرص چشمهاش رو برای یشینگ و جیونگ که در حال دالی بازی بودن چرخوند و بی بی که بین پاهاش میچرخید و از ناراحتی زوزه میکشید رو بغل کرد.

پشت گوش توله هاسکی رو خاروند و با ناامیدی گفت "بی بی بیا پسرم شو، پسر من رو پدر خونده اش ازم دزدید".

یشینگ که حواسش به دوست حسودش بود بخاطر غر غر از روی نارضایتیش لبخندی زد. درحالیکه برای جیونگ موز پوست میکند خطاب به بک گفت "دلم برای جفتتون تنگ شده بود. تو که فقط توی دانشگاه میبینمت و همون موقع هم وقت درست و حسابی برای حرف زدن نداری، جیونگ رو هم مثل قبل پیشمون نمیفرستی".

بکهیون بی بی رو روی زمین گذاشت تا بره سمت جیونگ "شب تولد جیونگ چه مرگت بود مثل دخترهایی که اولین باره پریود میشن رفتار میکردی؟ ازت انتظار داشتم اون شب همراهیم کنی. کلی مهمون احمق رو مخ داشتم که اگر عنوان شغلیشون بعد از اسمشون نمی اومد هیچ وقت حاضر نمیشدم حتی کلمه ای باهاشون حرف بزنم، اون وقت تو به جایی که برای تحمل کردن اون ادمها همراهیم کنی یه گوشه نشسته بودی و با اخم زل زده بودی بهم، حتی به جیونگم اهمیت نمیدادی".

یشینگ جیونگ رو روی زمین پیش بی بی نشوند و بعد از دادن موزش بهش موهای مشکی و نرمش رو بهم ریخت. میدونست بکهیون حق داره، اون شب عصبی بود ولی نمیتونست دلیل واقعیش رو به دوستش بگه. نمیتونست بگه حالش بد بود چون بهش حسادت میکرد، حالش بد بود چون عذاب وجدان داشت، چون حس میکرد زندگی بکهیون و جیونگی که عاشقش بود رو خراب کرده.

نفس عمیقی کشید و خیره به اخمهای توی هم رفته بهترین دوستش با لحن شرمنده ای گفت "دوستی با من همیشه باعث دردسرت شده. نبودنم بیشتر از بودنم به نفعته بک".

"مزخرف نگو".

لحن حرصی بکهیون انقدر قاطع بود که اجازه ادامه دادن به یشینگ نده. بکیهونِ عصبانی اخرین چیزی بود که ارزوی دیدنش رو داشته باشه.

"میونگ‌کی کی بر میگرده؟"

"حال مادرش زیاد خوب نبود گفت چند ساعتی پیشش میمونه. نگران نباش تا برگشتنش میتونم مراقب جیونگ باشم".

بکهیون نیشخند ی زد و به جیونگ که روی کمر توله سگش دراز کشیده بود و چشمهای کنجکاوش رو به یشینگ دوخته بود اشاره کرد "مطمئنم با تو بهش بد نمیگذره. اپای مورد علاقه اشی".

هر دو مرد به این حرفش خندیدن ولی نگاه جدی شده بکهیون به یشینگ میفهموند قصد حرف زدن داره. از اول هم میدونست اینکه بکهیون ازش خواسته تنها همدیگه رو ببینن علتی داشته.

the shadow of love(complete)Where stories live. Discover now