اشتباه دوم : کیم تهیونگ دوست من نبود !

166 27 4
                                    

پتو رو بیشتر روی سرش کشید متنفر بود از اینکه باید بلند شه و توی این گرما سربالایی خونه جونهی بالا بره
بره سر کار
بره پشت اون مانیتور
اون برای اینا اینجا نبود
اون برای پس گرفتن گذشته اش اینجا بود
_حداقل صدای گوشیت خفه کن ونوو
_تو دانشگاه نداری جونهی ؟
_تو کار و زندگی نداری؟

ونوو بلاخره پتو رو از صورتش کنار زد و به جونهی که با اوقات تلخی نگاهش میکرد نگاه کرد
_ادا من در میاری؟
_ادا من در میاری ؟
ونوو به زور خندید
_میمون
_میمون
_گمشو بیرون 
ونوو بالشت سمتش پرت کرد
و صدای جونهی پشت  در گم شد
_گمشو بیرون

به مجله روبروش بیشتر نگاه کرد
خودش اون عکس گرفته بود میدونست چقدر اون پسر میتونی توی اون منظره پرستیدنی بشه
ولی الان تماشای دوباره اش آشفتگی تازه ایی تو وجودش آورده بود

نگاهش به آسمون اعصاب خورد کن سئول انداخت  تابستون و هوای ابری

همه چیز زندگیش این روزا بهم ریخته بود و مغزش درست فرمان نمیداد و خوب میدونست تقصیر پسر ظریفیه که توی عکس لبخند آرومی داره

همه چیز از وقتی دوباره اسمش رو شنید بهم ریخته بود
و وقتی توی سالن اصلی دیده بودش بیشتر بهم ریخته شده بود

فکر میکرد قلبش وقتی تمام خیابان ها رو متر کرده بود تا اتفاقی شاید ونوو رو ببینه دفن کرده بود
و الان قلبش جوری مغزش خفه کرده بود که انگار صاحب اصلی بدنشه


"لطفا با شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید"
با شوک به صدایی که میپیچید گوش کرد
جئون ونوو خطرناک بود
جوری که اون از زندگی برای لحظه ایی کلا بیخیال میکرد
کی تلفنش زنگ خورده بود

"سلام مینگیو، اوضاع چطوره ؟ آخر هفته برنامه داریم اگه حوصله داشتی خبرم کن بی معرفت   ته هم  دلش برات تنگ شده گفت اگه وقت کنه میایم آتلیه یه سر بهت میزنیم"

ته...جانگوک.... دلش میخواست بخوابه و موقتا دنیای گذشته اش با همه آدم هاش دفن کنه

میدونست امروز عکس هایی که گرفته بودن روی مجله میرفت و مطمین بود وارد شدنش به اتلیه با سیلی از نگاهایی همراه میشه که اگه برای چشم هاشون فیلتری وجود داشت تا نگاهشون به صدا تبدیل کنه ونوو میتونست بفهمه اونا داد میزنن که ازش متنفرن

ولی همه چیز برعکس پیش رفت
سیل دخترهایی که دورش رو گرفته بودن و ازش میپرسیدن که ار اولم برای مدلینگ و سوال هایی که ونوو حتی یادش نمیومد اونا مدام با اسم سوپر مدل صداش میزدن ونوو برای لحظه دوباره حس غروری که دوران دبیرستان تو خونش حس کرد ولی این فقط چند لحظه بود وقتی مینگیو با پوزخند از روبروش گذشت فهمید تنها توجهی که میخواد از طرف مینگیو باید باشه تا روحش اروم بگیره

جمعیت نسبتا کم کنار زد و به تنها اتاقکی که توی اون اتلیه دوست داشت پناه برد
تاریکی با هاله ظریف  رنگ قرمز بندهایی که ازش عکس اویزون بود کنار زد هیچ وقت نمیدونست اتلیه به ان بزرگی چرا هنوز از اون اتاقک برای ظاهر کردن عکس هاش  استفاده میکنه به عکس های اویز شده که اکثرشون کار مینگیو بود خیره شد

برعکس خودش مینگیو برای این کار بدنیا امده بود

_اونا فک میکنن تو واقعا سوپر مدلی
ونوو به قیافه درهم مینگیو نگاه کرد

1321Where stories live. Discover now