ترس از هیچکس نبودن

189 30 18
                                    

_سفرمون خیلی زود تموم شد

ونوو دست های خیسش با دستمال خشک کرد و به جونهی که با قیافه ناراحتی دم اینه به خودش نگاه میکرد ،خیره شد
ساعت گرون قیمت،کت و شلوار و موهایی که ونوو نمیدونست جون کی وقت کرد اینقدر خوب درستش کنه
ونوو به دوستش لبخند زد و باعث شد جونهی اون قیافه رو به خودش بگیره

_جذاب نفس گیرم نه؟

_اگه دهنت باز نکنی شاید

ونوو لباس ساده اش تو تنش مرتب کرد خیلی خسته بود و امیدوار بود جشنی کع حتی درست نمیدونست برای چیه هر چی زودتر تموم بشه

_ونوو

_بله

ونوو بدون اینکه به جون نگاه کنه مشغول بستن کفشش شد

_ تا حالا رابطه داشتی؟

ونوو دستاش به بند های کفشش خشک شد جون برای چی میپرسید

_اگه داشتم تو اولین نفر نمیفهمیدی؟ تو فضول ترین آدم دنیای مون جونهی پس صد در صد اگه من رابطه ایی داشتم تو میفهمیدی

_ تو این مورد فضولی نمیکنم ولی هر وقت خواستی تصمیمی بگیری بهم بگو

ونوو به چهره ی جدی که از اینه نگاهش میکرد زل زد

جونهی نمیتونست چیزی راجب ونوو و مینگیو بدونه

_چیزی یا در اصل کسی نیست جون
_خوبه ونوو تو همیشع فقط دوست خودم میمونی ، بریم

ونوو با تعجب به جونهی که لبخند زد و بعد بغل کوتاهی بیرون رفت ،نگاه کرد
جون یه وقتایی عجیب بنظر میومد

فلش بک

با تعجب به سال پایینیش که دم اتاقش نفس نفس میزد نگاه کرد

_چی شده هیسونگ ؟

ونوو با خونسردی پرسید
_جونهی ....توی راهروی کلاس دومی ها
هیسونگ نفس نفس میزد و ونوو صبر نکرد تا بفهمه دقیق چی شده
توی ذهنش سعی کرد اتفاق حلاجی کنه ...جونهی دستیار اولش بود ولی هیچ وقت شر درست نمیکرد اون آروم‌ترین شیطون دنیا بود

با دیدن صحنه روبروش نفسش حبس شد
این خوب نیست اصلا خوب نیست

_اینجا چه خبره

با صدایی که به زور از بین دندون های به چسبیده اش به گوش بچه ها میرسید داد زد

و توجه دانش اموزها و البته جونهی که روی زمین خونی افتاده بود بهش جلب شد

1321Onde histórias criam vida. Descubra agora