"من کلاسم امروز طول میکشه همه مثل شما بیخیال درس نشدن ... و جا داره بگم کوفتت شه ونوویا من باید تمام شب روی پروژه ام کار کنم پس میرم خونه دوستم و تو با خیال راحت از سالن استفاده کن"
ونوو با لبخند کاغذ روی یخچال رو کند جونهی دقیقا مشابه اون متن براش پیام هم زده بود ولی جونهیِ دیگه...
ظرف غذایی رو که براش آماده کرده بود برداشت و جلوی تلوزیون لم داد
یک هفته ...یک هفته گذشته واقعا سخت بود ، تحمل مینگیو و هاعو کنار هم حتی از سربالایی خونه جونهی هم سخت تر بود
اون و جونهی زیاد باهم گرم نمیگرفتن و ونوو میدونست تقصیر خودشه ،باهاش شرط کرده بود که فقط یه اتاق اجاره میکنه ، بخاطر همین زیاد از اتاقش بیرون نمیومد ولی الان که جلوی تلوزیون نشسته بود خلا وجود جونهی رو حس میکرد.
با ویبره گوشیش صدای تلوزیون کم کرد و با دیدن شماره ناشناس تعجب کرد
_بفرمایید
_دوربین کوفتیه من با چه عقلی بردی؟
با صدای داد مینگیو سر جاش نشست
_مینگیو؟
_اره منم.. احمق
صدای اه مینگیو باعث شد ناخودآگاه بخنده ، تصور چهره عصبی مینگیو باعث میشد ته دلش یکم خالی بشه
_چی شده؟
_واقعا حواست لعنتیت کجاس جئون ، دارم میگم دوربین من بردی...
ونوو به ضرب بلند شد و به سمت کیف دوربین رفت لازم نبود بازش کنه حتی کیفشم شبیه نبود
_متاسفم
با صدای آرومی زمزمه کرد
_برای فردا باید رو یه سری عکسا کار میکردم...
صدای مینگیو نسبت به اول آروم تر بود و ونوو خوشحال میشد فک کنه بخاطر متاسف بودنشه که مینگیو آروم تره
_عکسای امروزه حالا که بردیشون خودتم درستشون کن
_چی میگی مینگیو... من نمیرسم تازه کار....
با صدای بوق ممتد گوشی از گوشش فاصله داد
مینگیو روش قطع کرده بود
به همون شماره پیام داد
_من اون عکسا رو درست نمیکنم کیم
_پس خودت جواب گویی
تو هم دوربین من بردی .... چی مرگته آدرس بده دوربینت میارم_
_من دوربینت نبردم ، آتلیه است و در ضمن من بیرونم
ونوو گوشی رو مبل انداخت با انگشتش شقیقه هاش ماساژ داد
اون احمق زبون نفهم دراز....
YOU ARE READING
1321
Romanceجیون ونوو از عکاسی متنفره ولی الان توی یکی ازبزرگترین اتلیه کاراموزه... و علتش پسر بلند و جذابیه که به گذشته اش مربوط میشه والان اونجا عکاسه و البته ازش متنفره...و همه ی تلاشش میکنه تا ونوو رو از اتلیه بیرون بندازه ولی ونوو ثابت میکنه اون پسر بلند ق...