افتاب گردون

178 29 51
                                    

پاهاش بیشتر جمع کرد و نگاهش به پسری که حواسش عمیقا به گوشیش بود ،انداخت
مینگهاعو
اسمش رو هم داشت فراموش میکرد
نه که بترسه ولی تلاش کرد حالا که فقط خودش و اون توی لابی هتل تنهان، بیشترین فاصله رو ازش بگیره
وقتی بیشتر دقت میکرد ترکیب موهای مشکی عینک فانتزی و میکاپ لطیف و کمش ، از پسر یه شاهکار ارامبخش میساخت
تن لاغرش تمنای ساکتی میکرد تا کسی بغلش کنه ولی همه این ها وقتی بود که، اون پسر ساکت باشه ، هاعو وقتی حرف میزد پوزخند زهرداری داشت
وقتی دهنش رو باز میکرد
انگار یکی لباس گوسفندی و گوگولش از تنش بیرون میورد و تو تازه اون گرگ درنده رو میدیدی
_سرویس بهداشتی سمت راستِ ون جونهی ،اون نگاه کوفتیت از من بردار حواسم رو پرت میکنی
جون یکه خورد فک نمیکرد نگاهش اینقدر سنگین و خیره باشه
،سمت راست سالن نگاه کرد ....ونوو چند لحظه پیش رفته بود
_افرین حالا مسیر درست داری نگاه میکنی
جون دوباره سمت هاعو برگشت
_برای چی داری این خرج میکنی؟ باز تو مغزت چه مهمونی گرفتی؟
هاعو گوشی کنار گذاشت

_اوه ون جونهی عزیزم نگران دوستتی؟ اصلا حدسم نمیزنه تو اینقدر دوست نگران و به فکری باشی
_حدس؟ اون مطمعنِ که من دوست خوبیم، همیشه بودم
جون نگاهش با استرس بین پسر چینی که به وضوح قه قه میزد و در سرویس بهداشتی گردوند
_اینقدر این دروغ به خودت و اون بدبخت گفتی خودتم باورت شده یه دوست وفاداری؟
جون خم شد تا دستای ظریف هاعو رو بگیره
و به وضوح به اخمی که بین ابروهای هاعو نشست، توجه نکرد
_هاعو، کار اشتباهی نکن برگرد چین
هاعو دستش به شدت از زیر دست های همیشه گرم جون کشید و بلند شد
_من هر کاری بخوام میکنم و دیگه مجبورم نکن این به کسی یادآوری کنم !

_ببین ونوو من فکر کردم که میتونی تو دانشگاه ما کلاس خصوصی بگیری؟
ونوو دستای خیسش با حوله هتل خشک کرد از وقتی رسیده بودن و اتاق ها رو تحویل گرفته بودن جونهی عجیب شده بود

_من که بهت گفتم مجبور نیستی دنبال من راه بیوفتی بیای
_نه نه اصلا موضوع مسافرت الان نبود...من
جون مکث کرد و این ونوو رو یکم میترسوند جون کله شق تر از این حرفا بود که برای حرف زدن دست دست کنه
روی میز کوچولو، روبروی جون نشست
اون پسر هنوزم براش یه تازه وارد چینی بود
دستش تو موهای پرش تکون داد
_من کارم دوست دارم جون نگران نباش
جون لبخند زد
ولی ونوو احمق نبود ... اون حرکت جون فقط کشیدگی عضلات صورتش بود و هیچ شباهتی به لبخند نداشت
_پاشو ... بلند شو آماده شو برای عکاسی غروب میخوان برن ، معطلشون نکنیم حوصله غر غرهای گیو رو ندارم
جون لبخند زد... ولی تلخیش خودش هم حس میکرد"گیو"
ونوو هنوزم بی هوا مینگیو رو به اختصار خودش صدا میزد و این بیشتر هر وقتی به جون ثابت کرد ، ونوو هیچ وقت از راهی که به اون پسر برنز ختم بشه برنمیگرده

مینگیو بلاخره نگاهش به دو نفری که داشتن بهشون نزدیک میشدن افتاد ... هیونگش شلوارک ساده سفید پوشیده بود و مینگیو تمام تلاشش کرد بدون خیره شدن به لبخندی که به خاطر اون پسر چینی بیشتر این روزا روی صورت ونوو میدید ، دوربینش تنظیم کنه
ظالمانه نبود اگه دلش میخواست ونوو رو در حالیکه کنارش استرس داره و به خودش میپیچیه ببینه و دلتنگ صورتی بودی که مردمک هاش میلرزید
اغراق بهش عصبیش میکرد ولی تماشای ونوویی که بدون حضور و بغل اون زجر میکشه براش لذت خالص بود
_لعنت به این ماسه های مزخرف
با صدای غرغر هائو تازه متوجه پسر کنارش شد
آرایش لطیف و لباس های حریر سبز با تناژ های تیره و روشن روی تن سفیدش ازش یه هنر تنیده شده با طبیعت میساخت
هیچ وقت نمیتونست منکر این بشه که مینگهاعو بهتر و زیباترین مدلشه
_میدونی چیه آقای کیم
مینگیو نتونست جلوی لبخندش بگیره هاعو اون به فامیلش صدا زده بود و قیافه عصبانیش فقط ازش یه جوجه اردک بامزه میساخت
_باز برای چی غرغر میکنی عزیزم
مینگیو بیخیال دوربین شد و رو به روی هاعو ایستاد
_من غیر از تو و اون دوتا پسر بی مصرف ،پول یه مدل دیگه رو هم دادم و الان که بهش زنگ زدم اینقدر صداهای کثیفی میومد که حتی نمیخوام بدونم کدوم قبرستونیه
_مشکلی پیش امده
با صدای ونوو جفتشون به سمت پسر متعجب و آماده برگشتن
مرد مسن تر بهشون نزدیک شد و ونوومیدونست اون مسولیت فعالیت های هنری هائوعه چند باری دیده بودش

1321Where stories live. Discover now