دلش میخواست میتونست تا ابد توی دستشویی حبس بشه آرزو میکرد خدا برای هر آدمی که می آفرید یه جای مخفی درست می کرد یه جایی که ونوو الان بهش نیاز داشت
توش قایم بشه
و مینگیو رو نبینه
حداقل تا وقتی یکم مغزش و قلب جنگشون تموم کننبه نگاره های سرویس زل زد ولی آرزو میکرد بعد این همه وقت حبس کردن خودش تو اتاق صدای در بشنوه دلش نمیخواست مینگیو رو ببینه
ولی صدایی جز راه رفتن های مینگیو نمیومد
با مشتی که یهو به در خورد از جا پرید
_چته احمق؟
ونوو تقریبا داد زد_خب خوبه زنده ایی
میتونست حتی توی لحن مینگیو هم نیشخندش حس کنه
_ من دارم میرم جئون بهتره بیای بیرون تا آخر بخاطر من خودت حبس نکن_بخاطر تو خودم حبس نکردم
_ راست میگی. تو کلا بخاطر من هیچ کاری نمیکنی
صدای مینگیو یکم دورتر و آروم بنظر میومد
ونوو نمیخواست اینقدر عوضی باشه
ولی مگه مینگیو باهاش عوضی نبود؟
مگه جایی که بودن نباید اینطور می شد؟
پس چرامینگیو با دست پسش میزد و پا دوبار پیشش میکشید
در سرویس باز کرد
مینگیو حتی از پشت هم نفسش بند میورد_ممنون
با شنیدن حرف مینگیو درد دلش برای لحظه کلا فراموش کرد
_بابت؟
_رفتنت....باعث شدی مجبور بشم فراموشت کنم کاری کردی که من هیچ وقت جرئت انجامش نداشتم
ونوو میخواست حرف بزنه
میخواست بگه نرفته
بگه برگشته
ولی لال شد
حتی تا وقتی در توی صورتش بسته شد هم ساکت بود
مینگیو رفته بود
رفته بود و ونوو بازم هیچکاری نکرده بوددود سیگار بیشتر توی ریه هاش فرستاد
مشروب ها بدون دود براش بی معنی بود
این عادت کثیف آسیب زدن به بدنش وقتی مغزش درد میکرد رو از پسر لاغری که موهای سیاهش برق میزد و لباساش قشنگ برازنده یه مدل بود ، به ارث برده بود" این بدن ماله منِ گیو پس دیگه دعوا نکن و بهش آسیب نزن"
سرش به پشتی صندلی انداخت و به سقف زل زد
ونوو همیشه مراقبش
ولی اون الان اون با اون حالش رهاش کرده بود_این اشغالا رو نکش
مینگیو وقتی هاعو سیگار ازش قاپید و یه پک ازش زد متوجه پسر شد
_ سیگار منه مجبور نیستی ازش بکشی
دست پسر روی حاله خیسی بلوزش نشست_اگه دبیرستانی بودی فکر میکردم تو دستشویی سکس کردی گیو
مینگیو پوزخندی به زرنگی هائو زد
_من حتی توی دبیرستانم توی دسشویی سکس نکردم
هائو دستش بیشتر روی پیرهنش حرکت داد
_تجربه خوبی از دست دادی
مینگیو لبخند بی جونی بهش زد
_میخوای الان تجربه اش کنیم ؟
خوب میدونست هائو از حرفاش میخواد به کجا برسه
ESTÁS LEYENDO
1321
Romanceجیون ونوو از عکاسی متنفره ولی الان توی یکی ازبزرگترین اتلیه کاراموزه... و علتش پسر بلند و جذابیه که به گذشته اش مربوط میشه والان اونجا عکاسه و البته ازش متنفره...و همه ی تلاشش میکنه تا ونوو رو از اتلیه بیرون بندازه ولی ونوو ثابت میکنه اون پسر بلند ق...