PART 6

179 44 15
                                    

36 days left till abduct
11:11
[song: Sakura by Tina Guo]

Harold. pov


یک قدم نزدیکتر
یک قدم دورتر

حال در پس طوفانی که موجهای دریا را با شدت در هم میکوبد، لو را میبینم که بر روی یک پا ایستاده و تلو تلو خوران سعی دارد به اعماق وجودم با نگاه یخزده و خیره اش؛ نفوذ کند


- ممکن است؟

چه کسی این سوال های بی‌جواب را میپرسد؟


وقتی میخواهم عطش تند انگیزه ها،عملکرد و دیگر چیزهای خودم را تحلیل کنم؛ تسلیم نوعی خیال واپس گرایانه میشوم که قوه تحلیل مرا با گزینه های نامحدود پر میکند و سبب میشود هر راه ممکن دوشاخه و سه شاخه و چندشاخه شود، بی آنکه دورنمای پیچیده و دیوانه کننده گذشته‌ی من پایانی داشته باشد

به هرروی، حال دیگر متقاعد شده‌ام که به شکلی معجزه‌وار و سرنوشت‌ساز  لولیتا با لو شروع شد

لو در بیشه افکارم پرسه میزند و با کوچکترین حرکتش ذهن آشفته ام را آشفته تر میکند

+ ادوارد استایلز

و سکوت لو تنها صدای موجود در بیشه تنهاییم بود که به گوش میرسید

اکنون دور و دورتر میشود

مقصدش مکانی دور افتاده و نامعلوم در کنج ذهنم است

خرگوش های مرمری کنار پیشخوان را نوازش میکند

لوسترهای گران قیمت هتل را برانداز میکند و در یک آن مرا از نگاه میگذراند

پارچه های مخملی سرخ رنگ سالن با وزیدن باد به دور خود میپیچند و به دنبال همه اینها موهای لو بر اثر برخورد اندک نسیم، میرقصد

مردکی ریشو و باتکبر بهمراه زن پر افاده اش با نگاهی بی‌ثمن به لویم، راه خود را ادامه میدهند و من در خیالم با نگاهم چاقوهای خیالیم را به سمتشان پرتاب میکنم

حال هرکدام از نظر دور شده و در هاله افق خیالم محو میشوند


بهرحال

لو مهمتر است


هنوز با نگاه خیره و سرشار از سوالش به من مینگرد
به سوی راه پله با شکوه لیتا میرود، سر انگشتان ظریفش را به محافظ‌های چوبی میکشد و با برداشتن یک گام و گامی دیگر و تکرار قدم های کوتاهش مسیر را طی میکند

معبر را پر از نشانه های نقره ای رنگ میبینم که مرا فرا میخوانند:
قلبم به شماره میفتد، هوا را باشدت بیشتری وارد ریه هایم میکنم، مردمک های لرزانم در پی جستن لو پله ها را یکی در میان بالا میروند؛
و سرانجام همه اینها موجب کشیده شدن قدم های بلندم به سوی لو میشوند ..

.

.

.

.

.

.

.

.

وقتی به گذشته برمیگردم، روزهای تیره آمیخته به رگه های خاکستری در میان هاله های کم‌سوی نور ام را میبینم که مانند دانه های برف در صبحی طوفانی میگریزند، مانند پاره دستمال کاغذی‌هایی که از جلوی چشم مسافری پشت پنجره‌ی واگن قطاری، به دست باد، تند دور میشوند.. .

____________________
-DARKLEMONE🍋
[Vote x Comment your opinion]

Lou-lita [L.S]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن