PART 4

313 44 19
                                    

8 june 2019
38 days left till abduct
11:11
[song: Jealous]

Harold. pov

در ذهنم..

بهترین گزینه خانه بود پس با نهایت سرعت به سمت خانه قدیمی و گرانقیمتم در حاشیه شهر راندم

- از همه شما سوالی دارم:
چگونه باید تاب میاوردم در برابر زیبایی بی حد و اندازه آن فرشته آن هم درست وقتی که به اندازه 7.8اینچ با دست های گرم عرق کرده و بیتابم فاصله داشت؟

به محض رسیدن و بازکردن در از "انجل" خواستم تا روی مبل راحتی مشکی و خاکستری رنگم بنشیند تا برگردم. وقتی بهمراه یک تکه گاز استریل و البته مقداری پارچه تمیز و کاسه ای آب برگشتم، دیدم با حیرت به قاب عکس درون دستهایش زل زده. با عصبانیت قاب را از دور انگشتان نچندان کشیده اش، بیرون کشیدم. چرا یکنفر باید با دیدن قابی صادره از تاریخی برای عهدبوق اینقدر متحیر میبود؟

بهرحال
با یک نیم نگاه صورت زیبایش را بررسی کردم و شروع کردم به تمیز کردن خون های خشک شده پارگی گوشه لبش
به محض برخورد پارچه به پوست صورتش هیسی کشید و تقریبا میشود گفت از جایش پرید

حتی کوچکترین جزئیات درباره او برایم خاص و جذاب بود

بعد از اتمام کار، فوری بلند شد و با عجله به سمت در رفت
با صدایی که تعجب در آن موج میزد پرسیدم:

کجا میروی مرد جوان؟

سکوت و بعد از آن هم سکوت
انگار قصد جانم را کرده بود با نگاه خیره و یخزده و چشمان غمزده اش و سکوتی که برندگی آن میتوانست قوی ترین انسان در کل دنیا را در کسری از ثانیه از پا درآورد

- منو به خونه ببر
درست ۵کوچه آنطرف تر

با لحن تند و تقریبا دستوری اش گفت

کاش جانی داشتم تا از اون درخواست میکردم یک شب هم که شده نزد من در خانه خودم بماند یا حداقل باهم به یک رستوران یا کافه میرفتیم. ولی بجای همه این وعده ها و پیشنهادات پذیرفته شده و تیزبینانه سرشار که فقط در سرم بودند به تکان دادن سرم و تایید حرف او، اکتفا کردم

آخر خانم ها و آقایان حاضر در هیئت منصفه
شما به من بگویید چه کسی یک به اصطلاح "غریبه" را آن هم هنگامی که فقط ۲۳دقیقه از اولین برخوردش با او گذشته و نه از سرگذشت و نه حتی از نامش اطلاعی دارد یک مرتبه چنین درخواستی میکند؟!

ولی انجل که غریبه نبود
درست است که تنها چندین دقیقه از اولین برخوردمان میگذشت اما انگار چشمانش به اندازه هزاران سال با من از زلالترین چشمه ی بلندترین قله جهان و از دل درنده ترین پرندگان شکاری تا راز گریه تک تک کودکانه ترین گریه ها و معصوم ترین صورت ها؛ حرف زده بود

وقتی از خانه قدیمی با رنگ های پوسته شده به سمت شورلتم قدم برمیداشتم سخت با خود درگیر بودم و حتی تمام مدتی که سوار شدم، ماشین را روشن و بسمت به اصطلاح "۵کوچه آنطرف تر" راندم تمام فکرم مشغول بود
وقتی رسیدیم فقط یک کلمه گفت:

-لویی

و همین ذهن آشفته مرا گیج تر کرد که در نهایت به درخواست غیر عادی ام از انجل ونگاه ملتمسانه ام ختم شد:

+میشود فردا با من به لیتا بیایی؟

طی حرکتی ناگهانی که خود من را هم شوکه ساخت منتظر کلماتش بودم، شاید بعد از مدتها میتوانست دلیل تپیدن قلب خسته ام باشد فقط باید منتظر کلمات بیخیال و نرمش میبودم:

- مشکلی نیست

و با رفتنش به خانه‌ای کوچک از دیدم پنهان شد.

مشکلی ندارد
هیچ مشکلی ندارد
مردم دنیا میخواهم همگی بدانید
من هری ادوارد استایلز، تنهاترین مرد در کل دنیا؛
اکنون شانسی دارم برای دوباره زندگی کردن و دوباره نفس کشیدن

همگی بدانید هرچند این خوشحالی چیزی کم دارد اما من اکنون خوشحالترین مرد در جهان هستم

.

.

.

.

.

.

.
افسوس و صد افسوس
کاش آنموقع میدانستم من
به هیچوجه هیچ شانسی برای زندگی دوباره و شادی ندارم
هیچ شانسی برای دوباره نفس کشیدن ندارم و تنها با درد وصف نشدنی که به او دادم؛
با این کار خودم را به غمگین ترین، شرمنده ترین و پست ترین موجود جهان تبدیل میکنم

کاش میدانستم ...

____________________
-DARKLEMONE🍋
[Vote x Comment your opinion]

Lou-lita [L.S]Where stories live. Discover now