part10🍷🖤

638 154 58
                                    

*******************
بعد از وارد شدن از طریق دریچه به دنیای انسانها،کریس سریع به زیر سایه پناه برد.

لوهان نگاهی به آسمون انداخت و رو به چانیول کرد-ساعت چنده؟

دستشو از جیب شلوارش بیرون اورد و به ساعت مچیش خیره شد+11و چهل و پنج دقیقه

کف زد-عالیه!پس تا 15دقیقه ی دیگه خورشید کاملا عمود میتابه و میتونیم نیرو اولو روشن کنیم.

کای انگار که حرف لوهان دقیقا به چپش بوده،به ساعت دست چانیول اشاره کرد+هی چان!این ساعتت خیلی باحاله تورو شبیه آدما کرده(اونا ساعت مچی نمیندازن!)

چانیول بی توجه به حرف کای سر تکون داد و ساعتشو باز کرد و به لوهان داد+بیا بگیر لازمت میشه. من میخوام برم

-کجا؟

چیزی‌نگفت و به سمت کریس رفت.حالا که اومده بود اینجا،حتما باید به کافه ی همیشگیش سر میزد.بخاطر کارهای این مدت گروه اصلا نتونسته بود به اینجا سر بزنه و از طرفی دلش بدجور برای بوی تلخ قهوه لک زده بود.دیگه تحمل نداشت!

کلاه لباس کریسو انداخت روی سرش و دستشو گرفت و باخودش کشوند..

+کجا میریم؟!

-بیا میفهمی

تاعو با چشم رفتنشونو تماشا کرد و داد زد+کِی میای چان؟

در جواب بدون اینکه رو برگردونه متقابلاً داد زد-منتظر نباش خودمون میایم

شونه ای بالا انداخت و چیزی نگفت...

کریس دستشو از دست چان بیرون کشید و توی جیبش گذاشت و زمزمه کرد+امیدوارم پوست خوشگلمو زیر این افتاب به فاک ندی پارک چانیول

ابرو بالا انداخت-خب....میتونی خودتو بپوشونی

بااین حرف چان حرصی شد و تیز لب زد+عااا خوب شد گفتی

تک خنده ای زد و چیزی نگفت
.

.

.
بالاخره بعد از چند دقیقه در سکوت راه رفتن،به کافه رسیدن.

چانیول نیم نگاهی به کریس انداخت و با سر اشاره کرد که همراهش بیاد.

دستگیره در و گرفت همزمان با باز کردنش پلکاش و روی هم انداخت تا دوباره اون بوی عجیب و دوست داشتنی قهوه رو وارد ریه هاش کنه.

هنوز فرصت نکرده بود بو رو حس کنه که با برخورد جسمی که  نسبت به خودش کمی‌کوچیکتر بود چند قدم عقب رفت.

به سرعت چشماشو باز کرد با اخم به رو به روش و پسری که مانع از تنفس اون بوی پرستیدنی شده بود خیره شد ، ولی ب سرعت اخمش جاشو با ابرو های بالا پریده عوض کرد!

°•●🍷Black wine🍷●•°Où les histoires vivent. Découvrez maintenant