روز دوم؛ صبح

605 210 61
                                    


- چانیول؟ پارک؟
مثل این بود که ناگهانی پروژکتور قدرتمندی درست مقابل چشم‌هاش روشن کرده باشن. به سرعت پلک‌هاش رو از هم باز کرد. بدنش انگار آلارم می‌داد و ازش می‌خواست که نیم‌خیز بشه.

- آروم... آروم پسر
یک مرد ناشناس اون‌جا بالای سرش ایستاده بود که با یک دست شانه‌ش  رو می‌فشرد و تلاش می‌کرد دوباره روی تخت بخوابونتش. قلب چانیول دیوانه‌وار می‌تپید و دهانش مرتب خشک و مرطوب می‌شد. سعی کرد دستش رو حرکت بده اما متوجه شد که فلز نوک تیزی سوراخش کرده؛ فلز نوک تیزی که به یک لوله و بعد کیسه‌ی سرم، متصل می شد.

- چه اتفاقی افتاده؟
با صدای لرزانی پرسید. آخرین چیزی که به یاد می‌آورد جیغ‌های اون زن دیوانه و حرف عجیبش راجع به اجساد و رودخانه بود. اجساد! جسد سهون! اصلا چطور برگشته بود؟ گربه کجا بود؟

- یک مشکل کوچیک داری که به زودی حل میشه. اصلا نگران نباش
نگاهش رو به سختی از دیوارهای آشنای اتاقش توی مسافرخانه گرفت و به مرد داد. صورت نسبتا بی‌حالت و ابرو های پرپشت و لب‌های درشت و عبوسی داشت. یکی از اهالی شهرک که تابحال ندیده بودش، حتی شب قبل توی دورهمی‌ای که داشتن. نفسی کشید و لب‌هاش رو خیس کرد. مغزش به حدی بهت‌زده و گنگ بود که نمی‌تونست حتی سوال کنه چرا توی چنین وضعیتی گیر افتاده. در اتاق با صدا باز شد و چانیول گردنش رو خم کرد. باید می‌پرسید که گربه کجاست.

- بیدار شدی چانیول؟
آقای ییفان و خانم داهیون، که احتمالا قرار بود از این به بعد نقش دوست‌هاش رو ایفا کنن. دهانش رو باز کرد تا چیزی بگه اما حنجره‌ی خسته‌ش برای حرف زدن باهاش همکاری نمی کرد. مرد ناشناس توضیح داد.
- بهش سرم وصل کردم، دیگه چیز زیادی نمونده. حالش خوب میشه.
- متشکرم کیونگسو

یک اسم جدید. چانیول چند بار خودش تکرار کرد، کیونگسو- مردی که لب‌های عبوس داره و لابد پزشکه. اما اصلا چرا یک پزشک بالای سرش بود؟ چرا سرم؟ آیا ممکن بود بابت سرما خوردگیِ حاصل از شنا توی آب سرد رودخانه باشه؟ شنایی که فقط به نجات دادن یک دست لباس بچگانه منجر شده بود. احساس تاسف کرد.

- لطفا به من بگید چه اتفاقی افتاده...
با درماندگی نالید. چنین ضعفی از خودش سراغ نداشت. به نظر نمی‌رسید آقای کیونگسو برای جواب دادن مشتاق باشه چون فقط به آرامی چیزهایی توی کیف سیاه رنگ پزشکی‌ش میذاشت. ییفان به سمت پرده‌ها رفت تا اون‌ها رو کنار بکشه و کمی آفتاب رقیق به اتاق وارد کنه در حالی که داهیون لبه‌ی تخت می‌نشست.

- تو دچار یک مشکل معمول شدی که برای همه‌ی افرادی که روزهای اول توی شهرک رو میگذرونن پیش میاد.
- ها؟
با گیجی به زن نگاه کرد که کمی معذب جلوه می‌کرد.

- جنون آنیِ سرخ.
این چه چیز بود؟ هرچند چانیول به هیچ وجه راجع به انواع اختلال‌های روح و روان اطلاعی نداشت اما مطمئن بود این مورد خیلی زیاد غیرعادیه. سرش گیج می‌رفت و احساس ضعف باعث می‌شد کلافه بشه. ییفان پرده‌های کلفت رو رها کرد و نور آفتاب کفپوش چوبی رو به رنگ روشن‌تری در آورد.

Perfect RedDonde viven las historias. Descúbrelo ahora