part 8

2.5K 355 31
                                    

-نظرتون چیه امشب به مهمونی رابین بریم؟

با حرفم همه بچه ها حواسشون رو به من دادن و بیخیال بحث قبلیشون شدن

-چی شده که تهیونگ به جشن های رابین علاقه مند شده؟

شونه ای در برابر حرف هوسوک بالا انداختم

-دلم یکم شادی و تنوع میخواد،خب نظرتون؟

-من که پایم

بعد از یونگی  جیمین هم دستاش رو بالا اورد

-من هم امروز وقتم کاملا خالیه

و همینجوری تمام بچه ها تک تک موافقتون رو اعلام کردن
با دیدن تاییدشون لبخندی زدم و با گرفتن سینیم از پشت میز بلند شدم

-کجا میری تهیونگ؟

-باید برم پیش یه نفر

و با پشت کردن به اکیپیم به سمت میزی که میدونستم صاحبش چقدر به پودینگ توی سینیم علاقه داره قدم برداشتم
***
-هوبی رو نگاه کن،اخه چند تا چند تا؟

با حرف جین نگاهم رو به هوسوکی که روی کاناپه بین دوتا دختر نشسته بود دادم و سری از روی تاسف تکون دادم

-حیف یونهوا اینجا نیست وگرنه کلی بهت حال میداد مگه نه تهیونگ؟

با حرف جیمین چشم غره ای بهش رفتم و با ارنجم یکی به پهلوش زدم که باعث خندش شد،یونهوا الان اخرین نفری بود که ممکن بود بهش فکر کنم

-بقیه بچه ها کجان؟

جیمین شونه ای بالا انداخت چون توی این شلوغی و جمعیت واقعا تشخیص و پیدا کردن بقیه سخت بود

-حتما تو دهن بقیه دخترا

با حرف جین خنده کوتاهی کردم اما با لرزشی که توی جیب شلوارم احساس کردم متوجه زنگ خوردن گوشیم شدم،لیوان نوشیدنیم رو دست جیمین دادم و به بهونه دستشویی از اون دوتا فاصله گرفتم
مستقیم به سمت در خروجی خونه نسبتا بزرگ رابین رفتم تا کسی که از اول مهمونی منتظرش بودم و تمام فکر و ذهنم رو به خودش اختصاص داده بود رو ببینم
با بیرون رفتن از در با جانگکوک روبرو شدم
با دیدنش بی اراده لبخندی زدم و باز هم شدت گرفتن تپش قلبم رو احساس کردم،با اینکه لباس های ساده ای پوشیده بود اما به طرز عجیبی بهش میومد و خوشتیپ شده بود

-خوشتیپ شدی

خنده ای کرد و درجواب گفت

-تو هم همینطور

-چرا انقدر طول دادی؟

-داشتم برای پدرم دلیل می‌آورد تا راضی بشه بیام بیرون

-اوه پس از اون سخت گیراست

سرش رو تکون داد

-بیخیال خانواده من بیا بریم داخل امشب میخوایم خوش بگذرونیم

ONLY TODAY[TAEKOOK,VKOOK]Where stories live. Discover now