PART 18

1.4K 380 30
                                    

لطفا صحبت‌های پایان این پارت حتما خونده بشه♡
.
.
.
با در سکوت فرو رفتن قصر و خاموش شدن غلغله‌ی مهمانان، بکهیون متوجه حضور چانیول در سالن شد.
پس اون به تالار رسیده بود...
تا لحظاتی دیگه خودش هم باید به پیشگاه چانیول می‌رفت و زیر ذره‌بین تمام حضار و مقامات قرار می‌گرفت!
بکهیون تماما خودش رو به دست‌های چانیول سپرده بود تا اون به هر طریقی از این دشت خار ردش کنه و به راحتی در آغوشش بگیره...
اما برای بکهیون چیزی که بیشتر از همه ترس داشت پدرش بود!!
باید شجاعانه از کنارش می‌گذشت و ترسش رو بروز نمی‌داد، باید نشون می‌داد که دیگه دستش بهش نمی‌رسه و الان در چه جایگاهی هستش، باید بهش می‌فهموند که دیگه نمی‌تونه اون رو هرطور که دلش می‌خواد شکلش بده!
باید مقابل ترس بزرگش که سالیان سال اسیرش بود می‌ایستاد.

با اطلاع خدمه بکهیون هم وارد سالن شد و از صف مقامات گذشت. حالا اون در مرکز توجهات بود.
اضطرابش مانع این شد که حتی نیم نگاهی به جایگاه پادشاه بندازه و چانیول رو ببینه، سرش رو پایین انداخت و فقط به سمتش رفت.

بکهیون فقط از گوشه‌ی چشم‌هاش پدرش رو که در ردیف و صف افراد به خط ایستاده بودن دید.
پدرش بدون تغییر در حالتش فقط رو به روش رو نگاه می‌کرد و با عبور بکهیون از مقابلش مثل باقی افراد تعظیم کوتاهی کرد.
بکهیون آب دهنش رو به سختی فرو برد، کنترل اضطرابش کار سختی بود...

زمانی‌که به مقابل جایگاه رسید روی یک زانوش نشست. برای لحظه‌ای اضطرابش رو سرکوب کرد و از پایین به بالای سرش نگاه کرد!
چانیول در ردای پادشاهی و تاجی درخشان و زیبا بالای سرش ایستاده بود.
چانیول در قامت پادشاهی قدرتی که ازش ساطع می‌شد چیزی بود که باعث شد گرما به دست‌های یخ کرده بکهیون برگرده.
چانیول برای پادشاهی پا به این دنیا گذاشته بود، چیزی که واقعا برازنده‌اش بود.

با قرار گرفتن متن حکم در دستانش چند قدم جلوتر اومد و بالای سر بکهیون ایستاد.
انتصاب بکهیون در خاندان تازه اولین قدم بود!
چانیول خودش رو برای همه چیز آماده کرده بود و برای همین هر خطری رو به جون می‌خرید!

در تمام مدتی که دنبال راه حلی برای مقابله با دشمنانش و حفظ بکهیون بود به پدرش فکر می‌کرد.
پدرش هم به خاطر کسی که دوستش داشت خطر کرده بود، جلوی تک تک خطرات ایستاد و ازش محافظت کرد و تنهاش نذاشت...پدرش عشق مادرش رو براشون زنده نگه داشت و حفظش کرد و با قدرتش همیشه اون‌هارو امن نگهداشت.
جلوی مخالفت‌های درباریان و تمام توطئه‌ها ایستاد و در آخر پیروز اون بود.
باید مثل پدرش می‌بود، باید از این عشق مراقبت می‌کرد، باید زندگی بکهیون رو هم پر از عشق می‌کرد تا اون هم همیشه مثل مادرش لبخند بزنه، باید رضایت عشق و آسودگی رو برای بکهیون می‌ساخت.
همونطور که پدرش اینکار رو برای مادرش انجام داد!

🏰YEOL KINGDOM🏰Where stories live. Discover now