PART 13

1.8K 481 40
                                    


به پایین سکو و زمین خیس خیره شد.
چقدر منتظر شنیدن این حرف‌ها از زبون شاهزاده بود تا دلش گرم بشه‌ و نور امیدی که توی دلش کم‌سو بود دوباره جون بگیره.

اما حالا هیچ چیزی مثل قبل نبود، چرا دیگه قلبش نلرزید و گرمایی حس نکرد؟!
چرا قلبش تاریک شده بود؟
مگه انتظار شنیدن‌شون رو نمی‌کشید؟
این‌که شاهزاده سمتش باشه و دست‌هاش رو بگیره و از تاریکی و ترس نجاتش و بده، و از منجلابی که پدرش اون رو درگیرش کرده بود بیرون بکشتش ...
انگار باران که می‌بارید باعث خاموشی همون نور کم‌سوی داخل قلبش شده بود!

با چشم‌های خسته و بی‌حسش به شاهزاده که روی زمین افتاده بود و نگهبان‌ها دورش جمع شده بودند نگاه می‌کرد.

چانیول به اینجا اومده بود تا ازش فرصت بخواد....
فرصتی برای جبران اشتباهات خودش و هم‌ برای زندگی بکهیون.
باید فرصت زندگی به خودش می‌داد و تن به حرف‌های چانیول می‌داد؟ یا همین حالا به زندگیش خاتمه می‌داد ....

نگاهی به کف زمین انداخت، هیچکسی اونجا منتظرش نبود، اما شاید با پایان دادن به همه چیز طعم آرامش رو می‌چشید و دیگه دلش به هیچکس امیدوار نمی‌شد....
نگاهش رو از زمین گرفت و بالاتر آورد و به شاهزاده و آدم‌های اطرافش نگاهی انداخت.

چانیولی که تا اینجا اومده بود و ازش طلب فرصت کرده بود و زمان جبران می‌خواست...
نگاهی به سربازها انداخت که شاهزاده رو بلند کرده بودند تا به داخل اتاق ببرند.
همون‌طور که خیره بهش بود متوجه سنگینی نگاهی روی خودش شد.
فلیپ بود، با چشم‌هایی منتظر بهش نگاه می‌کرد.
خیالش که از شاهزاده راحت شد کمی به بکهیون نزدیک‌تر شد و ایستاد.

"بهتره بری داخل فلیپ شاهزاده بهت احتیاج داره..."
بکهیون رو به فلیپ گفت و پشت بهش چرخید و دوباره خیره به زمین شد.

فلیپ از واکنش بکهیون می‌ترسید اما باید باهاش حرف می‌زد، باید قانع‌اش می‌کرد.
شاهزاده به بودن اون احتیاج داشت و فلیپ این رو بهتر از هر کس دیگه‌ای درک می‌کرد و می‌فهمید.
با صدایی لرزون شروع به صحبت کرد، به‌خاطر بارش باران احساس سرما می‌کرد و نگران از واکنش بکهیون بود.

"لطفا نزارید زندگی برای شاهزاده سخت بشه، نزارید از خودش نا امید بشه...
لطفا کمی بیشتر فکر کنید سرورم...
من ...من مطمئنم با فرصتی که بهش بدید پشیمون نخواهید شد.
لطفا همین یک‌بار اطمينان کنید.
همیشه زمان و فرصت جبران وجود نداره، ولی بزارید برای یک‌بارهم که شده این موقعیت نصیب شاهزاده بشه..."

فلیپ منتظر واکنش بکهیون موند، اما اتفاقی نیفتاد.
بکهیون هم‌چنان پشت بهش به روی سکو ایستاده بود و زمین رو نگاه می‌کرد.
ترس فلیپ هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شد، اگر بکهیون قانع نمی‌شد اتفاق وحشتناکی رخ می‌داد...

🏰YEOL KINGDOM🏰Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon