•💘🐺PART 19🍓 [THE END]

4.3K 1K 132
                                    

- البته که مارکت میکنم!
چانیول وارد اتاقش شده بود،با جدیت به چشماش نگاه میکرد و میگفت که مارکش میکنه؟ محض رضای فاک...بکهیون قرار بود زمانی که جراتش رو جمع کرد از چانیول بخواد مارکش کنه و فکرش رو هم نمیکرد چانیول تمام مدت پشت در ایستاده و به حرفایی که پیش خودش میزد گوش کرده باشه!
+ تمام مدت پشت در بودی؟
با لحنی متعجب پرسید و با جواب چانیول گشاد شدن چشماش رو حس کرد.
- آره...و خوشحالم که انجامش دادم!
+ چرا میخوای مارکم کنی؟
با لحن مرددی،خیره به نگاه عجیب چانیول پرسید و سعی کرد ضربان تند قلبش رو نادیده بگیره اما مگه همچین چیزی امکان داشت وقتی بزرگترین کراش زندگیش رو به روش ایستاده بود و از مارک کردنش میگفت؟
میدونست که چانیول هیچوقت اینکار رو انجام نداده بود و فکرش رو هم نمیکرد روزی برسه که چانیول بخواد گرگی رو مارک کنه،تا اونجایی که میدونست چانیول از امگاها متنفر بود و حالا قصد داشت یه امگارو مارک کنه و فکر به اینکه انقدر برای چانیول خاص بوده که چانیول میخواست اون رو برای همیشه مال خودش بکنه باعث میشد قلبش لرز شیرینی بکنه.
- داری میگی باید به زبون بیارمش؟ برام سخته بیون...سی و هشت ساله که انجامش ندادم!
بکهیون گیج شده بود،متوجه منظور چانیول نمیشد و همین هم به اضطرابش اضافه میکرد.
+ منظورت چیه؟
- من ازت خوشم میاد گرگ عوضی...و اگه دلیل اینکه الان قلبم تند میزنه دوست داشتنت باشه پس باید بگم که دوست دارم...تو یه کوچولوی دردسرسازی که باعث میشی دلم بخواد تمام عمرم مراقبت باشم...یه پسر وحشی که محاله بتونم ازش دور بمونم
ضربان قلبش داخل گوشاش اکو میشد و بدنش انقدر داغ شده بود که میتونست قسم بخوره گوش و گونه‌هاش قرمز شدن،چطور میتونست باور کنه که پارک چانیول جلوش ایستاده بود و از دوست داشتنش میگفت؟
احتمال اینکه پدربزرگ هورنی چانیول این رو میگفت خیلی بیشتر از این بود که همچین چیزی رو از خودش بشنوه و حالا بکهیون واقعا نمیدونست باید چه جوابی به چانیول میداد وقتی خودش هم همون احساسات رو داشت.
- میخوام مارکت کنم بیبی من...دوست دارم بدونم سرنوشت چه چیزی برام انتخاب کرده و حتی اگه من گرگ سرنوشت تو نباشم میتونی مطمئن باشی که همیشه میتونی بهم تکیه کنی حتی اگه قلبت برای یکی دیگه بزنه!
لبخندی به چهره‌ی شوکه‌ی بکهیون زد و قدم برداشت،فاصله‌ی باقی مونده‌شون رو از بین برد و جلوی بکهیون ایستاد،انگشت اشاره‌ش رو زیر چونه‌ش گذاشت و سرش رو بالا آورد،به مردمکای لرزونش خیره شد و با لحن شیفته‌ای ادامه داد:
- میدونی کی به مارک کردنت فکر کردم؟
با لبخند مرموزی پرسید و وقتی جوابی از بکهیون نگرفت دست دیگه‌ش رو جلو برد و گونه‌ی داغش رو لمس کرد.
- وقتی به کسی جز من توجه میکردی درد بدی توی قفسه‌ی سینه‌م میپیچید...وقتی ازم دور بودی و دلم برات تنگ میشد...و تموم زمانایی که از دور تماشات میکردم نیروی عجیبی منو به سمتت میکشوند تا بهم ثابت کنه که من به بیون بکهیون اعتیاد پیدا کردم!
چشمای گشاد شده،گوش و گونه‌های قرمز و قفسه‌ی سینه‌ای که به کندی حرکت میکرد،نشون میدادن بکهیون احتمالا برای اولین بار توی عمرش شوکه شده و خجالت کشیده و همین باعث شده اینطوری ساکت بایسته و به حرفاش گوش بده و چانیول نمیتونست از نگاه کردن به این وجه‌ش دست برداره چون بطرز عجیبی دوست داشتنی بنظر میرسید!
- هنوزم میخوای مارکت کنم؟
همه چیز مثل یه درامای رویایی که از روی یه وبتون‌ ساخته بودن بنظر میرسید...چانیول درست مثل شخصیت اصلی میدرخشید و با کلماتش قلبش رو به لرزه می‌انداخت و بکهیون هم مثل شخصیت مکملش قرمز شده بود و حتی توانایی بیان کلمات رو نداشت!
این خودش بود؟
چرا حتی نمیتونست لباش رو تکون بده؟
مگه خودش همچین چیزی رو نمیخواست؟
+ میخوام!
به سختی زمزمه کرد و با استرس بزاقش رو قورت داد،نمیفهمید چرا انقدر هیجان داره...بکهیون کسی بود که چانیول رو مست کرده بود تا مارکش کنه و حالا انگار شنیدن اعترافات پارک چانیول زیادی سیستم طبیعی بدنش رو تحت تاثیر قرار داده بود بطوریکه حتی "بکهیون بچِ وجودش" هم ساکت شده بود!
- فقط چند لحظه‌ی کوتاه طول میکشه،اگه دردت اومد معذرت میخوام
با شنیدن لحن آروم چانیول نفس عمیقی کشید و وقتی چانیول سمت گردنش خم شد با برگردوندن صورتش فضای بیشتری بهش داد،با حس کشیده شدن زبون چانیول روی گردنش چشماش رو بست...نمیدونست اگه علامت‌هایی که بعد از مارک شدن ظاهر میشدن شبیه هم نبودن باید چیکار میکرد و جواب مادرش رو چی میداد اما قرار نبود بیشتر از این اهمیتی بده،دوست داشت چانیول کسی باشه که مارکش میکنه و حالا به خواسته‌ش رسیده بود...فعلا فقط همین مهم بود!
لیسی به نقطه‌ای از گردن بکهیون که میخواست گازش بگیره،زد و طولی نکشید تا دندوناش رو داخل پوست خوشبوش فرو ببره و با حس طعم آهن خفیفی که داخل دهنش پخش میشد،عقب بکشه.
از گردن بکهیون فاصله گرفت و طبق چیزیکه سالهای پیش مادرش بهش یاد داده بود دستش رو سمت گوش بکهیون برد و درست زیر گوشش رو لمس کرد،نقطه‌ای به اندازه‌ی یک بند انگشت حالا برجسته بنظر میرسید و حالا چانیول با خم کردن گردنش میتونست علامت بکهیون رو به خوبی ببینه...علامت برجسته‌ی کمرنگی که باعث میشد به فکر فرو بره.
+ چیزی شده؟
بی توجه به لحن نگران بکهیون ازش فاصله گرفت،ساعت مچیش رو باز کرد و نگاهش رو به جایی درست زیر خط کجی که بکهیون تتو کرده بود،دوخت.
- یَنفِن!
با تعجب ابروهاش رو بالا انداخت و بلافاصله صدای بکهیون بلند شد.
+ وات د فاک؟ این دیگه چیه؟
به لطف شغلش چند زبان یاد گرفته بود و فکرش رو هم نمیکرد یک روز چینی یاد گرفتنش قرار بود به دردش بخوره...سه سال پیش یه پیرمرد پنجاه و پنج ساله برای تتو به سالنش رفته و ازش خواسته بود "دیک هد" رو به چینی روی بازوش تتو کنه و چانیول چون دیک هد رو به چینی بلد نبود کلی فحشش داده و بعد بیبی گرلش رو لعنت کرده بود که بخاطر عصبانی کردنش حاضر به تتو کردن شده بود!
- رابطه‌ای که بخاطر سرنوشت بوجود میاد،پیوند از قبل تعیین شده‌ بین دو نفر...缘分
زیر لب زمزمه کرد،نگاهش رو از دستش گرفت و به نگاه گیج بکهیون داد.
+ علامتامون...اونا فرق دارن؟
در جواب لحن نگران بکهیون لبخندی زد و همونطور که علامت روی مچش رو لمس میکرد گفت:
- فکر میکردم علامتامون خیار یا توت فرنگی باشن اما این زیادی شیرین بود بیون بکهیون...سرنوشت مارو از قبل برای هم مقدر کرده بود!
با اتمام جمله‌ی چانیول شوکه یک دستش رو جلوی دهنش گذاشت و با دست دیگه‌ش شروع به کشیدن سلیب روی سینه‌ش کرد.
+ به نام پدر،پسر و روح القدوس...کی فکرشو میکرد مردی که ماه‌ها برای "ددی" صدا کردنش تلاش میکردم برام مقدر شده بود؟ یعنی رسما تمام مدت داشتم انرژی الکی مصرف میکردم چون بهرحال تو مال من میشدی!
چشم غره‌ای به بکهیون رفت و دستش رو از جلوی دهنش برداشت.
- اگه تلاش نمیکردی ممکن بود هیچوقت مارکت نکنم گرگ عوضی!
+ اگه من...
دستش رو روی دهن بکهیون گذاشت و با کمی فشار روی قفسه‌ی سینه‌ش روی تخت هُلش داد.
- الان به این فکر میکنی؟ پس چرا من دارم بفاک دادن امگایی که متعلق به منه رو تصور میکنم؟
با جمله‌ی چانیول ساکت شد و طولی نکشید تا با جمله‌ی بعدیش پوزخند بزنه...بکهیون کسی نبود که بتونه به خوبی احساساتش رو بروز بده،حتی نمیتونست نشون بده که چقدر از اینکه گرگ مقدر شده‌ی چانیوله خوشحال بود، و توان بیان کردن اینکه اون هم چانیول رو دوست داره نداشت اما امیدوار بود که گذر زمان بتونه کمکش کنه!
- جلوی چشمای آلفات لخت شو گرگ وحشی من...میدونی که بدون انجام کار خاصی خوب بلدی چطور بیقرار و تحریکم کنی!
خودش رو توی تختش بالا کشید و روی زانوهاش،همونطور که به چانیول خیره بود زبونش رو روی لباش کشید و با لمس پایین تیشرتش توی چند ثانیه درش آورد و وقتی نگاه خیره‌ی چانیول روی نیپل‌های برجسته‌ش نشست،دستاش رو سمت نیپل‌هاش برد و لمسشون کرد و بعد نوبت شلوار ورزشیش بود که پایین کشیده بشه و بکهیون هردو لباسش رو روی زمین پرت کنه و حالا با لذت به نگاه تشنه‌ی آلفا خیره بشه.
- حالا دراز بکش و حفره‌ی تنگ صورتیت رو برای ددیت به نمایش بذار
با لحن جدی چانیول به سرعت دراز کشید،پاهاش رو کمی از هم فاصله داد و توی شکمش جمع کرد تا دید خوبی به چانیول بده.
- نیازی به لوب داریم؟
با سوال چانیول سرش رو بلند کرد و پوکر بهش خیره شد.
+ تا همین حالا نمیدونستم با چیزی به اسم لوب آشنایی داری پارک چانیول!...نگو که حالا چون امگات شدم به فکرش افتادی!...و نه من نیازی بهش ندارم من فقط انگشتات رو میخوام
چشم غره‌ای به بکهیون رفت و همونطور که شروع به باز کردن دکمه‌های پیراهن رسمیش میکرد گفت:
- نه...اینبار زبونم سوراخ تنگ و صورتیت رو باز و خیس میکنه!
پیراهنش رو درآورد و بکهیون با اشتیاق به بدن لخت چانیول خیره شد،تا به حال چانیول زبونش رو بهش نداده بود و حالا بکهیون برای امتحان کردنش هیجان زده بود!
شلوار و لباس زیرش رو هم درآورد و طولی نکشید تا بالای سر بکهیون قرار بگیره.
- تا حالا بهت گفته بودم زیبایی بیون؟ من اصلا آدم رمنسی نیستم اما وقتی به تو فکر میکنم بطرز عجیبی تبدیل به یه گرگ میانسالِ رمانتیک میشم!
بکهیون باز هم توانایی بیان کلماتش رو از دست داده بود و نفهمید چرا وقتی چانیول ازش تعریف میکرد انقدر هیجان زده میشد!
بدون حرف دیگه‌ای صورتش رو به صورت امگا کوچولوی زیرش نزدیک کرد،لباش رو روی لبای شیرینش گذاشت و بوسه‌ی عمیقی رو شروع کرد،لبای نازک و خوش طعمش رو میبوسید و زبونش با زبونش بازی میکرد،دستاش تنِ ظریفش رو لمس میکردن و درنهایت وقتی با دست راستش با نیپل سینه‌ی بکهیون بازی میکرد ازش جدا شد.
- حالا میتونی به مادرت،اِکس هرزه‌ت،شوگر ددی سابقت و هر کسی که اون بیرونه بگی که مال منی...به پارک چانیول تعلق داری و دیگه هیچ چیز توی این دنیا نمیتونه تورو ازم بگیره...حتی خودت!
کنار گوش بکهیون به آرومی و از بین دندونای چفت شده‌ش گفت و اینبار پایین تر رفت،زبونش دوباره جای گازش رو لیس زد و طولی نکشید تا روی نیپل سینه‌ی راستش بشینه و به سرعت عطر خیار بکهیون فضارو پر کنه.
- باور کن هر آلفایی به جز من همچین چیزی رو تحمل نمیکنه...باید عطرت تحریکم میکرد اما من دارم سعی میکنم جلوی خوابیدن دیکم رو با فکر به حفره‌ت میگیرم!
با پوزخند گفت و اینبار دندوناش گاز محکمی از نیپل صورتی بکهیون گرفتن...بکهیون تند تند نفس میکشید و حالا چانیول میتونست ناله‌ی آرومش رو به خوبی بشنوه.
گاز محکمتری به نیپلش زد و با لحن محکمی دستور داد:
- بلندتر بیبی...یادت رفته همیشه چطور کلمه‌ی ددی رو فریاد میزدی؟ اینبار وقتی زبونم حفره‌ی صورتیت رو خیس میکنه بلندتر از همیشه اسم ددی رو فریاد بزن!
پایین تر رفت و عضو تحریک شده‌ی بکهیون رو توی دستش گرفت و شروع به گاز گرفتن رون‌های امگای خیاری کرد.
+ آااه ددی...لطفا ولش کن
بکهیون با بیچارگی نالید و قوسی به کمرش داد...پارک چانیول لعنتی اگه همینطور پیش میرفت میتونست به راحتی ارضاش کنه!
- دوست نداری چندبار برای ددیت ارضا بشی گرگ وحشی؟
گفت و برخلاف علاقه‌ش عضو بکهیون رو رها کرد،سرش رو پایین تر برد تا زبونش رو به حفره‌ی بکهیون برسونه اما برخلاف تصورش اسلیکِ بکهیون کاملا ورودیش رو خیس کرده بود و عملا دیگه نیازی به آماده کردنش نبود!
- امگای من وارد هیت شده...همزمان با مارک شدن وارد هیتت شدی؟
+ آ...آره
به سختی زمزمه کرد و اینبار با لحن نیازمندی،بدون نگاه کردن به چانیول ادامه داد:
+ لطفا ددی...زودتر...زودتر بفاکم بده
- گرگ مطیع من...اینکه همیشه خواسته‌هات رو بیان میکنی عالیه!
چانیول دوباره خودش رو بالا کشید،دست راستش رو کنار بکهیون قرار داد و با دست دیگه‌ش عضوش رو روی ورودی خیس بکهیون کشید.
+ ددی...فاک...انجامش بده
با چشمای بسته گفت و لب پایینش رو به دندون گرفت،اینکه وارد دوره‌ی هیتش شده بود باعث شده بود از همیشه بی تحمل تر بشه و از طرفی مارک شدنش باعث شده بود نیاز عجیبی به آلفاش پیدا کنه و حالا بکهیون داشت بخاطر این نیاز میلرزید و التماس میکرد!
بالاخره به آرومی عضو تحریک شده‌ش رو وارد حفره‌ی تنگ و خیس بکهیون کرد و طولی نکشید تا عطر توت فرنگیش به عطر خیار بکهیون غلبه کنه.
- فاک بکهیون...این شب قراره تا صبح ادامه داشته باشه چون با اینکه بین دستامی اما هنوز هم هوست رو دارم!
...
یک سال بعد

🐺🍼 Your Man Calls Me Daddy 🍼🐺Donde viven las historias. Descúbrelo ahora