"به خانه خوش آمدید"

45 15 0
                                    

با زنگ تلفن، همراه با سردرد کم رنگی از خواب بیدار شد.دست در جیبش کرد و نگاهی به نام کای انداخت.

دیروز قبل از رفتن به طرف سلف شماره های یکدیگر را گرفته بودند.
تماس را جواب داد و از جایش پا شد.

بدنش به خاطر کف چوبی خانه که روی ان خوابیده بود درد میکرد.

"بله؟"

"سلام بکهیون.تا یه ساعت دیگه خودت رو برسون دانشگاه بعد بیا اتاق کنفرانس.استاد ژانگ میخواد در مورد پروژه صحبت کنه تا زودتر کاوش رو شروع کنیم."

"باشه.ممنون که خبر دادی.میبینمت"

"میبینمت"

نگاهی به پنجره های کثیف انداخت

"یادم باشه تمیزشون کنم!"

به سمت حمام راه افتاد.
خوشبختانه وان کوچک و اب گرم به راه بود.
بعد از دوش کوتاهی که گرفت فورا آماده شد و به سمت دانشگاه به حرکت کرد.

ده دقیقه ای زودتر رسیده بود و از شانس خوبش دی او هم آنجا بود تا تنها نماند.

"سلام دی اویا"

"اوه!سلام بکهیون.حالت چطوره؟"

"فقط یه کم کمرم درد میکنه.به جز اون خوبم."

نگاه جدی چشمهای درشت دی او نگران شد.

"چرا؟اتفاقی برات افتاده؟!"

از نگرانی پسر خنده ام گرفت.

"اه.نه!چون دیشب روی زمین خوابیدم."

مشتی نسبتا محکم به بازویش کوبیده شد.

"یا!مگه بچه ای؟ چرا روی زمین خوابیدی؟"

بکهیون کمی فکر کرد و بعد با اضطراب کوچکی که در دلش شکل گرفته بود جواب داد

"نمیدونم.یادم نمیاد چرا روی زمین خوابیدم!"

دی او اخمی کرد

"حتما خسته بودی.نگران نباش."

"اره خیلی خسته بودم!"

"اشکال نداره.بعد از جلسه برو استراحت کن."

صحبت با کیونگسو با ورود استاد و بقیه بچه ها نصفه باقی ماند.
دور میز داخل اتاق جمع شده بودیم که استاد ژانگ صحبت های خود را شروع کرد.

"خوب خبر از این قراره که عده ای از کاوشگر ها تونستن یه قلعه رو به طور اتفاقی کشف کنن.
این قلعه در انتهای یکی از مسیر های غاری که دویست و پنجاه کیلومتر خارج از شهره قرار داره.
ما قراره به اونجا بریم و تحقیقات خودمون رو شروع کنیم.
مطمئنا چیزای جالبی برای کشف کردن هست.
در مورد مکان هنوز جایی پیدا نکردیم که بتونیم اسکان بگیریم.
و اینکه من شما را از کل کره گلچین کردم و دلم میخواد سربلندم کنید.
کسی حرفی داره؟"

🔥به رنگ جهنم!🔥Where stories live. Discover now