بعد از ساعتها راه رفتن و رد کردن تونل های مختلف فقط بیشتر در تو در تو های بی پایان گم میشدیم.
صدای آخ کای باعث شد همه سرجایمان متوقف شویم.
استاد فورا نور چراغ قوه را روی او انداخت.
"چیشد؟"
جونگین در حالیکه زانوهایش را بررسی میکرد جواب داد
"یه چیزی به پام گیر کرد!"
استاد نور را بر روی زمین انداخت که با جیغ دوباره ای که جونگین زد نگاهمان به اسکلتی که کنار کای بود افتاد.
"به نام پدر، پسر، روح القدوس!"
کای تند تند با خود زمزمه میکرد و صلیب میکشید.
با صدایی که از ترس نازک شده بود گفت"پای من به کله ی اسکلت لعنت شده گیر کرده بود! خدایا!"
و به طور مصنوعی شروع به گریه کرد.
"استاد!بیاید اینجا رو بگردیم!"
پیشنهاد سهون بود.
"اره.بچه ها خوب نگاه کنید اطراف رو!"
وقتی که همه مشغول گشتن بودیم متوجه شدیم جایی که ما هستیم پر از اسکلت های کوچک و بزرگ هست.
"استاد!استاد!"
لوهان بود!
"چیشده لو؟"
"این...این دفترچه توی دست این بود!"
یک دفترچه ی کهنه با جلد خاکستری که اطراف کاغذ هایش زرد شده بودند.
و با انگشت اسکلتی را در گوشه سمت راست نشان داد.استاد دفترچه را روی زمین گذاشت و ما دورش جمع شدیم و استاد ان را باز کرد.
"انگار خاطراتش رو نوشته!تاریخش برای حدودا ششصد سال پیش یا قبلتره"
"به دنبال قلعه ی اسرار آمیزی که پشت غار وجود داشت آمدیم و اما الان مدت هاست در تونل های بی پایان ان سرگردانیم!
ما سه نفر بودیم و تا الان یک نفرمون مرده.
وقتی داشتیم به اینجا میومدیم، پیش یه جادوگر رفتیم.اون گفت این غار طلسم شده اما من هر چقدر به بقیه گفتم، جدی نگرفتند.
گفتند به پیدا کردن قلعه می ارزه!
اونجا پر از گنج های گمشده است.
ولی الان میفهمیم که این طلسم لعنتی به هیچی نمی ارزید."هر چقدر که راه بروی باز هم راه برای رفتن داری!"
این رو توی تونل وسطی روی یه سنگ بزرگ حکاکی کرده بودند.
من میدونم که "اون" میاد و همونطور که چه اوک رو با خودش برد و جنازه اش رو برگردوند، سراغ من و دوستم هم میاد."نفس هایمان به تپش افتاده بود.
منظورش از طلسم چه بود؟چه اتفاق لعنتی ای داشت برای ما رخ میداد؟نگاه همه به استاد دوخته شده بود تا شاید او بتواند با حرفی آرامش و راه نجات را به ما باز گرداند.
استاد بازدم لرزانش را بیرون فرستاد و با چشمانی که دو دو میزدند و لحنی نا مطمئن به حرف آمد
"اگه اینطور که اینجا نوشته شده باشه و ما گرفتار طلسم شده باشیم باید بگردیم تا یه نوشته روی سنگ، چوب، کاغذ یا هرچیز عجیب و غریبی که بشه روش نوشت رو پیدا کنیم و بعد طلسم رو باطل کنیم.
باید حواستون رو جمع کنید چون ممکنه هر جایی اون رو پنهان کرده باشند.""نمیتونه اون سنگی باشه که گفته؟"
سهون با حالتی جدی و متفکرانه گفت.
"هر چقدر هم که راه بروی باز هم راه برای رفتن داری!
شبیه یه طلسم از نوع توهمه!من فکر میکنم همون سنگ نوشته بتونه کمکون کنه!!"استاد ژانگ در حالیکه چانه اش را میخاراند، با حرکات سر حرف او را تایید کرد.
"پس باید از اینجا خارج شیم و بریم تونل وسط"
"اگه بتونیم خارج بشیم!"
کای با لحن غمزده و خسته ای گفت.
به راستی آیا واقعا میتوانیم از اینجا خارج شویم؟ یا ما هم قرار است تبدیل به تکه استخوانی پوسیده برای تزئین این غار شویم؟
💫💫💫
با ووت ها هوای فیک رو داشته باشید لاوز ♥^_^
چنل دیلی:@daily_nasi تو تل جوین شید
ESTÁS LEYENDO
🔥به رنگ جهنم!🔥
Fanficکاپل:چانبک( اصلی)، کایسو، هونهان ژانر:ترسناک، مرموز، تخیلی، سوپرنچرال، سوپر پاور خلاصه داستان:تیم شش نفره برای کشف تاریخ، ماجراجویی را آغاز میکنند غافل از اینکه این یک گشت و گذار عادی نیست و گرفتار طلسم و نفرین هایی میشوند که میتواند مسیر زندگی ه...