"گل سرخ"

31 12 0
                                    

جیوو به همراه محافظ مرد که نامش متیو بود از دور دست ها به سمتمان می آمدند.

لبخندی زدم!
آن دو را می‌توانستم به سختی در خاطراتم به یاد بیاورم.

نگاهی مجدد به چانیول انداختم که غرق در افکارش به نقطه ای نامشخص بر زمین سرسبز مقابلش خیره بود.

دستهایم را به شانه پهنش رساندم و آرام تکانش دادم.

چانیول به سرعت و با شگفتی به سمتم چرخید.

خنده کوتاهی از عکس العملش کردم.

"تو بهم گفتی من فرشته نورم!
پس چطور یه فرشته نور، جادو بلده و بزرگترین ساحر گوریو است؟"

چانیول نفس عمیق و پشیمانی کشید.
به راحتی متوجه شده بودم که چقدر صحبت کردن درمورد گذشته ای که خرابش کرده بود، برایش دشوار و طاقت فرسا است‌؛ اما من نیز باید همه چیز را می‌فهمیدم.

" فراموش کردم این رو بگم.
تو وقتی از بهشت رانده شدی و بالهات رو از دست دادی، برای مدت خیلی کوتاهی، حدودا دوسال روی زمین زندگی کردی تا برای تولد مجددت در سال‌های بعد آماده بشی!
فکر کنم توی همون زمان بود که سحر و جادو رو یاد گرفتی!
همیشه بهم میگفتی که شبیه انسان های عادی بودن برات کسالت آوره و به خاطر همین اون دوسال رو پیش یه پیرزن توی معبد گذروندی و اونجا چیزهای زیادی رو آموختی و اینکه تو قبلا یه فرشته بودی هم باعث می‌شد از آدم‌های دیگه توی این کار بهتر باشی و ظرف مدت خیلی کمی اونقدر معروف شدی که کل گوریو شناختنت و بعد همزمان با پایان آموزش‌هات مهلت زندگی روی زمین برات به پایان رسید و تو مردی!"

حرفی برای گفتن نداشتم.
حس عجیبی است اینکه در طول کمتر از یک روز به حقایقی از خودت پی ببری که تا به حال حتی به ذهنت هم خطور نکرده اند!
همیشه در زندگی ام فکر میکردم که جای چیزی خالی است!
احساس می‌کردم چیزی را گم کرده ام!
فکر میکردم بخشی از وجودم را از دست داده ام و حالا دلیل سردرگمی هایی که داشتم مشخص شده بود!

گذشته ام و این مرد خطاکارِ جذاب و دلنشین!

"فردا شب ماه کامله!
وقت زیادی برای آماده کردن طلسم نداریم!"

"منظورت همون گل سرخ و خون و اینا است؟"

"آره همون!باید زودتر برای پیداکردن گل سرخ بریم."

"ولی چیزی که زیاده گل سرخه! چه عجله ایه؟"

چانیول بی‌حوصله نگاهم کرد و جواب داد

"تو متوجه نیستی بکهیون!
اون گل سرخ مثل هر گلی نیست.
اون گل سرخ گلی عه که از خون تو رشد کرده!
خونی که موقع جداکردن بالهات با خنجر الماس به زمین ریخته!
ما برای اون طلسم باید اون گل رو داخل خون خودت بجوشونیم و تو زیر نور ماه اون رو بنوشی تا بتونی خاطراتت و همینطور نیروهایی که با سحر و جادو به دست آوردی رو برگردونی!"

🔥به رنگ جهنم!🔥Where stories live. Discover now