10

2K 517 430
                                    


لویی محکم زنگ در خونه کارل رو فشار میداد و با مشتش  به در فلزی ضربه میزد

مرد هراسان از چند پله ساختمانش پایین اومد و در رو باز کرد

بدون توجه به این که میتونه از آیفون استفاده کنه

"لویی؟... چه خبرته؟"

لویی بدون توجه بهش وارد خونه شد

"منو تو یه جلسه مهم داریم، همین الاننن"

کارل چیزی نگفت،
یعنی نمیتونست بگه

در و بست و پشت سر لویی از پله های آپارتمان تک طبقه اش بالا رفت

کارل بیش از ده سال بود که لویی رو بهتر از هرکسی می‌شناخت

"بیین، من گند زدم، متنفرم از این که دارم بهش اعتراف میکنم، ولی واقعا گند زدم، دارم زندگیم رو نابود میکنم خدای من. من یه بازنده احمقم"

کارل فقط به لویی نگاه می‌کرد
اون مضطرب بود، به یه نقطه زل زده بود و برای خودش زمزمه می‌کرد

"خب، کمتر از یه هفته حواسم بهت نبود
در چه حد زندگیت رو نابود کردی؟"

لویی روی کاناپه نشست و سرش رو  به پشتی تکیه داد

" نیمدونم،"

"یعنی چی نمیدونی؟ داری چیکار میکنی لویی؟ چه بلایی داری سر خودت میاری؟"

لویی با صدایی از کارل که کمی بلند شده بود، چشم هاش رو بست و تو همون حالت موند

چند ثانیه بعد سرش رو پایین آورد، به دور و برش نگاه کرد و پاکت سیگار کارل رو برداشت

یه نخ آتیش زد و به مرد نگاه کرد

"فقط باید بگم... ، میتونی حلش کنی،... آره میتونی...
بهت ایمان دارم "

" اگه بگی"

لویی سرش رو تکون داد و یه کام عمیق از سیگارش گرفت

"خب، بیا از اونجایی شروع کنیم
اون تماس از پائولو رو که داشتم، منو کشوند به میهمانی فردا شبش
یه جور پارتی های ماهانه که با همکار هاش میگیره

منم از روی سر گرمی قبول کردم و اونجا خیلی خوش گذشت

من، من الکل خرده بودم و اون شب فکر نمیکردم هری اونجا باشه، چون قرار بود یه فایلی برام ارسال کنه

اون اونجا بود و من کشوندمش داخل اتاق و همه چی خیلی زود اتفاق افتاد و ما.... ما باهم بودیم و.... "

" و؟؟؟؟ خدای من تو با اون پسر قرار میزاری؟ و حتما یکی متوجه شده؟؟؟؟ "

کارل حرف لویی رو قطع کرد و منتظر بهش نگاه کرد

" کاش، کاش... تمام مشکلم اون بود"

لویی آهی کشید و سیگارش رو داخل جا سیگار تکوند

Mr taster  [Larry.Stylinson] Where stories live. Discover now