11

1.9K 536 461
                                    


*اگه دوست داشتید آهنگ the lonely/christina perri رو گوش بدید *

"هی،عام... خوشحالم که اومدی"

هری با ماریو دست داد و اون مرد روی صندلی، دقیقا رو به روی هری نشست

"امیدوارم موضوع مهمی باشه"
ماریو صمیمیت قبل رو نداشت و این هری رو ناراحت می‌کرد
همون دلیلی که باعث شده بود الان اینجا باشن

"خب، هست... یعنی،برای من"

" می‌شنوم "

" نمیدونم باید از کجا بگم ولی خب تو باهام مثل قبل نیستی و من میتونم اینو حس کنم..."

"دقیقا همین طوره "

" خب و من میخواستم در مورد اون ‌شب...."

"تو؟ بزار من حرف بزنم. من ازت خواستم باهم قرار بزاریم، و تو قبول کردی و بخاطرش خیلی خوشحال بودی. بعدش با اون لویی رفتی
و از فردای اون شب دقیقا نمیدونم چه چیزی برات اتفاق افتاد که به تمام تماس ها و مسیج ها و ایمل های من جواب ندادی، سرکار نیومدی و بعدش که دیدمت گفتی فعلا باید دست نگه داریم؟ چون سرت شلوغه و نمیتونیم باهم باشیم، الان مشکلت چیه"

" ماری، آره حق باتوه ولی... ولی من منظورم این نبود اینطوری نادیده ام بگیری، باهام حرف نزنی انگار من بهت یه خیانت بزرگ کردم
سرد باشی و حتی جواب سلامم رو ندی
این منو اذیت میکنه "

" من فقط دست از سرت برداشتم، چیزی که خودت میخواستی "

هری کلافه پوفی کشید و از دستش برای حرف زدن استفاده کرد

" رفیییق، من منظورم این نبود، من اون شب قبول کردم چون تا بالای معده ام پر از الکل بود و بعدش که رفتم خونه فهمیدم چه گندی زدم. من بهت گفتم نمیتونیم باهم باشیم چون من وقت برای یه رابطه ندارم
تو یه رابطه بودن یه مسئولیت بزرگه و نیاز به زمان داره. من این روزا اینقدری سرم شلوغه که ماهیم رو میدم همسایه ام نگه داره
از من چه انتظاری داری؟ دلت میخواست تو یه رابطه باشیم که من فقط ساعت یک نصفه شب با خستگی جواب تمام میسکال هات رو بدم؟"

ماریو نگاهش به کف خیابون روبه روی کافه بود و با دقت به حرف های هری گوش میداد ‌
چند ثانیه بینشون سکوت بود و بعد ماریو به چشم های براق هری خیره شد

"من کم کم دارم پشیمون میشم ماریو، از این که قبول کردم تو این مسابقه شرکت کنم
من زندگی آروم خودم رو داشتم و الان وسط یه دراما زندگی میکنم،
میدونی چه سختی دارم میکشم هر روز؟؟یه نفر تجربه بیست سال آشپزیش رو داره تو بیست روز بهم یاد میده.
من نمیخوام باهام عالی باشی، یا این که برام صبر کنی. من فقط میخوام مثل قبل باشیم
دقیقا مثل یه روز قبل از این که تو پارتی پائول شرکت کردیم"

" هی، باشه هری آروم باش "

ماریو دست هری رو گرفت و قطره اشک خارج شده از دیوار  مقاومت اون پسر  رو تماشا کرد

Mr taster  [Larry.Stylinson] Where stories live. Discover now