13

1.9K 495 388
                                    


*کاور رو چک کنید ^_^*
____

"لویی ،این باره پنجمه،"

"فقط امتحانش کن، این بار دیگه نتیجه میده"

"ما داریم به بشریت خیانت میکنیم و مواد غذایی رو نابود"

هری تیکه فری که روی پیشونیش بود رو فوت کرد و یه پاکت پاستا جدید رو باز کرد

"یسسسس، بازم پاستا؟"

صدای نازک کاترین توجه آشپز هارو به خودش جلب کرد

" هی ببینم، اون لباس من نیست؟ "

لویی گفت و هری تازه به دورس فوق گشاد توی تن دختر بچه توجه  کرد

" چیه؟ مامان میپوشه چرا من نپوشم؟ داری بینمون فرق میزاری"

" من کی پوشیدم؟؟"

یه فرد سومی هم بهشون اضافه شد و با توجه به موهای فر و پوست تیره اش میشد در نظر گرفت همسر سابق لوییه

"چند بار دیدم که میپوشی"

اون زن قد متوسطی داشت، ریز اندام بود، چشم های کشیده ای داشت و بر خلاف دخترش، مردمک هاش تیره بود

"ام، هری؟ "

هری نگاهش رو از دختر به صورت لویی داد

"هوم ؟"اون جدی پاسخ داد

"حواست هست؟ تارا بهت سلام داد"

هری اینبار به زن کنار لویی لبخند ساده ای زد

"تارا، هری آشپزی که در موردش بهت گفته بودم و هری، تارا مادر کاترین"

لویی دستش رو پشت کمر تارا گذاشت و اونارو به هم معرفی کرد

"از آشنایی باهاتون خوشوقتم خانوم "

" منم همین، طور هری؟ "روبه لویی کرد و حرفش رو ادامه داد. "انگار برای نهار بیدار شدم؟"

"آره این پنجمین نهاریه که هری از صبح میپزه "
کاترین قبل لویی گفت
" مامان خیلییی خوشمزه است، همه رو من خوردم"
اون دختر بچه از  هری تعریف کرد و به  باباش گفت روی میز بنشونتش

" اوه که اینطور" تارا فر های کاترین رو با دست هاش منظم کرد

"تازشم مامان، بابا اصلا کمک نمیکنه ها، همرو هری تنهایی انجام میده، قسم میخورم. من خودم اینجا بودم.... فقطم غر میزنه و دستور میده"

"اینطوریه؟" تارا از دخترش پرسید

" کاترین؟ دلت میخواد دیگه خزانه دار نباشی؟"

"دست بردار پیرمرد، میدونی سر این حساسه" تارا به اضافه یه چشم سفید کردن به لویی گفت و هری هیچ ایده ای از حرف های خانوادگیشون نداشت

تارا و کاترین همونجا موندن و هری شروع به پختن پاستا کرد

لویی به عنوان یه دستیار بهش کمک می‌کرد، البته بیشتر کاری که تا الان انجام داده بود، جمع کردن کاترین از بین دست و پاشون بود

Mr taster  [Larry.Stylinson] Where stories live. Discover now