*ووت و کامنت یادتون نره*
__________
"ماریو ؟هی ماریو یه لحظه"
هری همون طور که بند های سرهمیش رو میپوشید سمت راه رو رفت تا سر اشپز رو نگه داره.
"هری؟ چی شده"
"هیچی. میتونیم حرف بزنیم؟.. اگه وقتت خالیه؟"
"البته هری، تو رختکن؟"
هری سرش رو تکون داد و اون مرد ایتالیای پشت سرش وارد سالن رخت کن شد
" راستش ماریو، چند روزه میخوام بابت اون روز ازت تشکر کنم اما جدا موقعیتش پیش نمیومد. الان آشپز های جدید اضافه شدن و سرت خلوت تره، مرسی که بهم اعتماد کردی و گذاشتی من تو مسابقه شرکت کنم"
هری تو فاصله نه چندان زیادی از ماریو ایستاده بود.
"هری!!جدی این نیاز نبود، تو پسر باهوش و با استعدادی هستی. پر از ویژگی های عالی آشپزیت خیلی خوبه چرا نباید این کار رو میکردم؟ "
" اوو،..پس تو فکر میکنی من یه عامله ویژگی های خوب دارم؟ "
هری پیشبند سفید ماریو رو کمی مرتب کرد
"البته"
صدای مرد آروم تر شده بود" اووم.. مثل چی؟ " هری دستش رو داخل جیب سر همی طوسیش گذاشت
" مهربونی، عاشق کارتی، خوشگلی قلبت بزرگه، و.. خیلی چیزا !!"
هری با لبخند به چشم های براق ماریو نگاه کرد
" مرسی بابت گفتنشون، و بخاطر حمایتت از من جلوی النا،"
"خواهش میکنم"
"اممم؟ فک کنم.. خداحافظ"
هری میخواست بره اما فشاری که اون مرد به بازوش وارد کرد باعث شد متوقف بشه
"اومم هری؟ تقریبا دو ساعت وقت اضافه دارم، بریم جایی؟ جشن بگیریم و اینا؟"
"اوپس!!.داری منو به یه قرار دعوت میکنی؟"
" شاید؟ "ماریو با خنده شقیقه اش رو خاروند
" فکر کنم بتونم بیام. منم دو ساعت وقت دارم"
"خیلی خب. بیرون منتظرم میمونی؟ لباس هامو عوض کنم؟"
" البته، "
هری نزدیک یک ربع منتظر موند و بعد اون مرد رو با شلوار کتان کرم و پیراهن مردونه سفید، سوار بر موتور جلوی پاش دید.
"افتخار میدی؟" ماریو عینکش رو بالاسرش زد و ابروهاش رو برای هری بالا انداخت
"باورم نمیشه رفتی دوش گرفتی؟"
" مگه تو نگرفتی؟ میخوای بوی پیاز بدم؟"
هری با هیجان رو موتورماریو نشست
أنت تقرأ
Mr taster [Larry.Stylinson]
أدب الهواة[{کامل شده}] برای این که تو مسابقه بزرگ آشپزی ایتالیا شرکت کنی نیاز داری یه سر آشپز موفق تمام فوت و فن پاستا پختن رو بهت یاد بده و چه سر آشپزی میتونه بهتر از لویی تو یک ماه از هری یه ستاره برای آشپزی ایتالیا بسازه؟؟ Lou, top Happy ending °°^^{Cove...