95 vote
مثل هزاران جهانگرد دیگه که توی فضای مجازی مخاطب خودشون رو پیدا کرده بودن، زین موظف بود شناخت کافی روی شنونده و بیننده هاش داشته باشه. وقتی توی جلسهی شرکت گردشگری جدیدش نشسته بود، جیم بهش گفته بود کاری رو انجام بده که بیشتر از بقیه توش مهارت داره. پیدا کردن نقطه های دیدنیای که به چشم بقیه نرسیده. و زین طبق شناختی که سال ها براش وقت گذاشته بود و توی هفته های اخیر تقویت کرده بود، میدونست مخاطب هاش چه رنج سنیای رو تشکیل میدن و دنبال چه چیزیان.
قراردادش دو یا سه سفر در سال و تولید محتوا بود و طبق تجربه های قبلیش بعد از گرفتن لوکیشن به وبلاگ های زیادی سر زده بود. چه مقالهی دوست های خودش چه مسافرهایی که برای ۱۰-۱۵ نفر خواننده از تجربه هاشون نوشته بودن. به عنوان کسی که بعد از میلیون ها نفر دیگه برای سفر به اون مکان میرفت باید پیام تازهای برای رسوندن پیدا میکرد و ساحل costa del sol تا به حال با چهرههای زیبای زیادی به تصویر کشیده شده بود. شهردار بارها نشون داده بود که قصدی برای از بین بردن زیبایی و سلامت ساحل نداره پس نمیشد برای جذب توریست تمرکز رو روی ساحل نگه داشت. از کلیساها و ساختمون های معروف بارها نام برده شده بود و تکرار دوبارهی اونها بی فایده بود.
وقتی لیام بهش گفته بود میخواد چند روز از هفتهاش رو توی کلبه همراه با لئو، دوست دخترش و خواهر هری و همسرش بگذرونه تاریخ سفر رو به همون چند روز تغییر داده بود تا از زمان با هم بودنشون کم نشه. توی سه هفتهی گذشته، بعد از شبی که با هم گذرونده بودن، سر قرارهای زیاده رفته بودن و بارها حرف زده بودن. از چیزهای زیادی گفته بودن اما هنوز هم از وضعیت کاری زین یا درخواست طلاقی که معلق باقی مونده بود حرف نزده بودن و احتمالا بعد از سفر چند روزهی زین به اسپانیا و برگشتش بالاخره وقت باز کردن این موضوع رسیده بود.
زمان زیادی رو به بررسی سرویس های مختلف گردشگری مربوط به ساحل و شهر مالاگا گذرونده بود و در نهایت چند روز اخیر بیشتر وقتش رو توی کوچه های پر از گل و گیاه شهر و هتل های جدید که بافت طبیعی داشتن گذرونده بود. و از نتیجهای که گرفته بود راضی بود. اگر یک زوج جوون به این منطقه سر میزدن احتمالا سوار اتوبوس توریستی شدن آخرین انتخابشون بود. مثل اون کوچه های شهر رو برای مکان های زیبا و دیده نشده زیر و رو میکردن و رستوران های محلی رو امتحان میکردن. پس زین هم همین کار رو کرده بود و همه چیز رو ثبت کرده بود. حالا زوجی که طبق بودجهی هزینهشون نمیتونستن مثل اون چند روز کامل توی شهر بگردن و جاهای مختلف رو امتحان کنن میتونستن مستقیما سراغ لوکیشن های خوب برن.
از حموم که بیرون اومد حولهی سفید رنگ رو دور کمرش نگه داشت و بیخیال آماده شدن برای گذروندن بقیهی روز روی کاناپه با همون وضعیت چمدونش رو خالی کرد و لباس ها رو توی ماشین انداخت. همچنان از لیام تماسی نگرفته بود. احتمالا هنوز کلبه بود و زین میتونست بقیهی روز رو به خواب و جبران کم خوابی روزهای قبلش بگذرونه. وقتی از مرتب کردن وسیله ها مطمئن شد توی اتاق برگشت و باکسر و شلوارش رو پوشید. روی تخت نشست و پاکتی که ته چمدون مونده بود بیرون آورد.
YOU ARE READING
Plein de vie [ziam]
Fanfiction[Completed] plein de vie ~ full of life وقتی که دروغ جای باور رو گرفته و ترس مثل پیچک دور پاهات جوونه زده و قدرت برداشتن قدم بعدی رو ازت گرفته، قلبی که به درد خو گرفته تورو به کدوم سمت میکشونه؟