همونجور که دستشو زیر چونش زده بود بی حوصله خیره ب تخته روی یکی از صندلیای کلاس نشسته بود
توی ذهن تهیونگ همه چی قاطی بود بهرحال اون نمیتونست صحنه ی روبه روشو درک کنه
صندلیای جلوییش با ی پسر تقریبا 180 سانتی متری و ی دختر 160 سانتی متری اشغال شده بود و رسما دختره داشت دستمالیش میکرد، معلوم بود پسره راحت نیست، داداش وات د فاز؟ دستشو بزن کنار تو دو برابرشی پسرر!!!!
اون طرف تر ی پسر داشت خودشو برای دوست دخترش لوس میکرد و توی بغلش بود
اینا باعث میشدن تهیونگ چشماشو توی حدقه بچرخونه و از سرش دود بلند بشه، اینجا چخبره خدایی؟ با اون هیکل گندت و سیبیلات واسه دختره ناز میای؟با ورود استاد بلند شدیم، درواقع جز من فقط دو سه تا پسر دیگه بلند شده بودن که با اشارش نشستیم و میتونستم صدای دانشجوهای دخترو بشنوم که بعضیا با عصبانیت بعضیا با تشر غر میزدن
+چجوری تونسته استاد بشه؟ اونم توی این دانشگاه
+اخه مرد و چه ب کار؟ باید مینشست توی خونه غذا درشت میکرد، بچشو بزرگ میکرد.
+من از ی مرد درس یاد بگیرم؟ هه، عمرا!
صدای کشیده شدن صندلی توی کلاس پیچید و دوتا از دخترا از کلاس بیرون زدن
پوکر به تخته زول زده بودم
الان دیگه با گوشت و استخونم حال زنارو درک میکنم لعنتی...با تموم شدن کلاس موبایلمو چک کردم از صبح جونگ کوک رو ندیدم چرا کلاسشو نیومد؟
دراخر بعد از گشتن سلف و حیاط سمت پاتوقمون رفتم، جایی که منو کوک خیلی وقتا اونجا پلاسیم.دانشگاهمون خیلی بزرگ بود و فضاهای سبز و ساختمونای مختلفی داشت از بهترین دانشگاه های دولتی کشور و این نشون میده منو جونگ کوک خیلی درسخونیم که الان اینجاییم، البته جونگکوک کارش درست تره، پسره ی باهوش.
پاتقمون پشت رختکن زمین ورزش بود ی جای پردرخت که چند تا پرنده لونه دارن روی درختاش، اینجارو یروز یهویی پیدا کردیم.
خواستم از پیچ دیوار رد شم اما با چیزی ک دیدم چشمام از حدقه در اومد
ی دختر کوک رو به دیوار چسبونده بودو دوتامچ دستاشو با ی دست ب دیوار بالای سرش پین کرده بود و اونیکی دستش...... اون یکی دستش توی شلوارش بود و رسما جلوشو میکاوید؟
لیسا زبونشو روی لباش کشید و نگاهشو روی تن کوک چرخوند
+به جز مخت بدن خوبیم داری، هومم، میدونی شاید اگه بدنتو بهم بدی بتونم یکم بهت اسون تر بگیرم
کوک داشت زیر دستش وول میخورد
شکه به زمین چسبیده بودم، بقیه شوکه ام میکردن اما کوک دوست صمیمیم بود، دیدنش اینجوری باعث میشد هنگ کنمتقلاهای کوک بیشتر شدن
+و... ولم کن.. دستتو در.. بیار.. ببخشید.. لطفا
YOU ARE READING
𝐈𝐦 𝐍𝐨𝐭 𝐀 𝐁𝐨𝐭𝐭𝐨𝐦᎒𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞
Fanfiction¦من باتم نیستم¦ همه چی بعد از تصادفم شروع شد وقتی بهوش اومدم، زن سالاری به طور وحشتناکی حکومت میکرد.. منظورم اینه که از وقتی چشمامو باز کردم بابام غر میزنه که اینقدر بی عرضه ولگردم که تهشم میترشم و هیچ دختری نمیاد خواستگاریم.؟! و از مزاحمتای دخترا...