اینجوری نبود که تهیونگ ادم خیلی حساسی باشه اما اتفاقات دو شب پیش برای اون اسون نبودن، کلاب، خونه مادربزرگ جنی و.. اون شب.
با کوبیده شدن در به دیوار تهیونگ بیخیال سوراخ کردن سقف با نگاهش شد و به خواهرش که همونجور که سرش توی موبایل بود و حرف میزد نگاه کرد
+ کشته شدنت خوشحالم میکنه ولی بعدش بابا ناراحت میشه پس، کونتو جمع کن و.. اها
یهو بیخیال گوشی شدو نگاهشو روی تنم چرخوند
+ میشه یکم به خودت برسی؟ داری میترشی.
نچ نچ کنان از اتاق دور شد
+ برادر نینا عینهو پرنسایه قصه هاس داداشه من شبیه دیواس خدایا چقدر تبعیض؟ تهش دختر قصاب میاد میگیرتش ..
تهیونگ با چشم غره ای به صدایه ضعیف شده خواهرش، کلشو توی بالشتش فشار داد
_ خدایا کی برمیگردم دنیایه خودم؟
با صدایه میویه جیغ مانند گربه ای پوکر پوف میکشم
_ مرسی از جواب خدا
کیفمو روی دوشم میندازمو شجاعتمو جم میکنم
-پیش به سویه دانشگاه، به تخ*مم همه چیز، من چرا باید اینهو..
با نیشگونی که از پهلوم گرفته شد ناله دردناکی میکنمو توی خودم جم میشم
بابا: ی پسر با شخصیت و با ادب هیچ وقت فحش نمیده
اینور اونور وول میخورمو سعی میکنم از زیر دستش در برم
_ اخ اخ بابا درد داره
+که دانشگاه نمیری؟ قیافه که نداری سوادم میخوای نداش..
بالاخره از زیر دستش در میرمو میپرم از خونه بیرون
_ خداحافظظ
دستمو جایه نشگونش میکشمو صورتم جمع میشه
_حاضرم قسم بخورم هنوز داره غر میزنه
**
دست ب جیب از دروازه دانشگاه رد میشمو بخاطر سنگینیا نگاها سرمو پایین میندازمپچ پچاشون وقتی میدونستم به من زول زدن عصبیم میکرد
سرمو بلند کردمو چشم غره خفنی به یکیشون رفتم
_ معلوم نیست چشونه؟
با سد شدن راهم پوفی میکشمو سرمو بلند میکنم دوتا از پسرایه هم کلاسیم؟
+هی چطور میتونی بعد از دزدیت بیای دانشگاه؟ ها؟
با ضربه ای که به سینم میخوره ب عقب سکندری میخورم
فاک دسته یا دسته بیل؟
_ دزدی؟ چی میگی؟
همونجور ک سینمو میمالم سرمو بلند میکنم که صفحه ایپدشو توی چشمم میکنه
+ توی عوضی جنیو از ما دزدیدیی
همش عکسایه ما دوتا توی کلاب بود شوکه از عکسایی که اگ خودم نبودم فکر میکردم واقعا باهمیم لب و دهنم بی اوا تکون میخوره، لامصب عکاسه یجوری گرفته شده انگار عاشق معشوقیم
محو عکسا بودم که صدای دادشو شنیدم+ باتوعمم؟
عصبی پلک میزنم
_ هی داداش مفتشی یا وکیلش؟..
وسط حرفام با مشتی که میخورم پخش زمین میشم
_ ف**اک
زیر مشت و لگداشون داشتم خفه میشدم که یهو ولم کردن وقتی یکی بغلم کرد.. صبر کن کی منو پرنسسی بغل کرده؟
سریع چشمامو باز میکنم که صورت بی حسه جنی رو میبینم البته چشماش سعی داشت نگرانیشو قایم کنه
_ کی بهتون اجازه داده به نامزد من دست بزنین؟
فقط شاهد این بودم که چهارتا بادیگارد اون دوتا رو بردن و جنی با قدمایه محکم منو از اونجا دور کرد
الان چیشد؟مگه فیلمه؟ چرا من سرخ شدم و ذوق کردم؟
وقتی در کلاس پشت سرمون بسته شد به خودم اومدم و شروع کردم به ریز وول خوردن تا پایین بزارتمریوجین با ارامش لبه میز نشوندمو دستاشو دو ور رونام گذاشت و توی صورتم خم شد، بخاطر نزدیکی صورتش بهم روم نمیشد مستقیم نگاهش کنم
اصلا هم دلم قیلی ویلی نمیرفت، جمع کن خودتو مرررد.
چشمامو روی یقش میندازم و با دیدن صحنه خاصی سریع پلکامو بهم فشار میدم،نایس!!
+ چشماتو باز کن
لبه ی میز و بین انگشتام فشار میدمو حرکتی نمیکنم، ریوجین تک خنده ای میزنه و چونمو میگیره نرمی ای روی لبام حس میکنم و ثانیه ای بعد پیشونیشو به ماله من میچسبونه
_ ما اون شب اونهمه کار انجام دادیم و تو هنوزم از من خجالت میکشی؟
بخاطر حرفش صحنه های اون شب هات پشت پلکام ورق میخورن و با ی چشم بهم زدن نک گوشام داغ میشن
دستشو روی سینم حس میکنمو بواسطه فشارش به کمر روی میز دراز میکشم ریوجین با ارامش روی بدنم خم شد و موهامو از جلوی چشمام کنار زد
+ فکر کنم به یاداوری نیاز داری
جوری که نگاهم میکرد قفلم کرده بود پس گیج دراز کشیدم و گذاشتم هرکاری که میخواد بکنه
+ اون شب تصادف نبود تهیونگ، تقدیر بود، که. ماله هم بشیم.
YOU ARE READING
𝐈𝐦 𝐍𝐨𝐭 𝐀 𝐁𝐨𝐭𝐭𝐨𝐦᎒𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞
Fanfiction¦من باتم نیستم¦ همه چی بعد از تصادفم شروع شد وقتی بهوش اومدم، زن سالاری به طور وحشتناکی حکومت میکرد.. منظورم اینه که از وقتی چشمامو باز کردم بابام غر میزنه که اینقدر بی عرضه ولگردم که تهشم میترشم و هیچ دختری نمیاد خواستگاریم.؟! و از مزاحمتای دخترا...