7

470 54 19
                                    

جنی همونجور که تکیه داده بود پاش رو روی پای دیگه اش گذاشت و با نگاه خیره اش در حال اتیش زدن تهیونگ بود

ته نفس ارومی کشید و خواست بهش بپره که با تکون خوردن جنی یکه ای خورد، اون زن و حاله دورش ترسناک بودن و البته پولدار بودنش هم بی تاثیر نیست، با اینکه این دل خوش کننده نیست

امااین واقعیته ک توی دنیا پول حرف اول رو میزنه!

دست کشیده و نرم جنی زیر چونش نشست و سرشو مثل عروسک اینور اونور کرد

+هوم

وقتی خودشو سمتش کشید تهیونگ ناخوداگاه عقب رفت و به در ماشین چسبید

پوزخند بی صدای جنی توی چشماش پرنگ شد

سرشو پایین برد و لباشو به گردن پسر چسبوند

تهیونگ شکه و حیرت زده نفسشو حبس کرده بود

با مکی که ب پوست گردنش خورد ناخوداگاه ناله ریزی کرد که خودش از فرق سر تا نوک پا قرمز شد

شت؟.؟!! چی داره میشه؟

دستشو سمت شونه ریوجین برد اما جنی با انگشتای ظریف ولی قدرتمندش مچ ته رو به شیشه ماشین چسبوند و به کارش ادامه داد

ته لباشو گاز گرفته بود و سعی میکرد حواس خودشو پرت کنه، ولی لعنتی نمیشد!!!

بعد چند ثانیه که برای تهیونگ چند سال گذشت جنی عقب کشید و با افتخار به نتیجه کارش نگاه کرد

دو مارک خوشگل روی گردن تهیونگ خودنمایی میکرد

+پوست حساسی داری

تیکه انداخت و با نیشخند به صندلی تکیه داد

تهیونگ بعد چند ثانیه ب خودش اومدو بالاخره نفس حبس شدشو ازاد کرد

از اون حالت دراومد و اینبار گوشه ماشین توی خودش جمع شد
جرعت نداشت سرشو بلند کنه
من ناله کردم! ؟جلوی این دختره؟ وات د..
توی ذهنش چند دفعه خودشو زنده زنده خاک کرد.

وفتی ماشین پیچ خورد تهیونگ سرشو بلند کرد و از پنجره ب بیرون نگاه کرد
راه طولانی ای که دور و برش رو درختای بلند و سبزی گرفته بودن و تهش به عمارت بزرگی که کمتر از قصر نداشت میرسید

پشمام!!؟ سئول از اینجور جاهام داره؟

یکی از توی وجودش بهش نیشخند زد

زمانی که از دروازه رد شدن چند دقیقه بعد به جلوی پله های ورودی عمارت رسیدن

در ماشین توسط دربان ها باز شد و تهیونگ کنار جنی ایستاد

جنی دستشو دور کمرش انداخت و با ی حرکت محکم ب خودش چسبوندش زیر لب زمزمه کرد

_ ازم جدا نمیشی، حرف نمیزنی مگر اینکه خودم اشاره بدم بهت، میدونی امروز خسارتی که دادم اندازه ده تا زندگیه تو بود.

𝐈𝐦 𝐍𝐨𝐭 𝐀 𝐁𝐨𝐭𝐭𝐨𝐦᎒𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞Where stories live. Discover now