تهیونگ و جونگ کوک زیر یکی از درختای دانشگاه نشسته بودن.
تهیونگ داشت توی گوگل میگشت و سعی میکرد دنیای الانو بهتر بشناسه و هر لحظه صورتش اکشنای مختلفی رو نشون میداد:پوکر،برگ ریزون و..
جونگ کوک پشت کتابش کلشو قایم کرده بود و مثلا داشت از اون کتابی که سر و ته گرفته بود اطلاعات جدید کسب میکرد.
تهیونگ پوفی کشید و با اخم سرشو سمت سه تا دختری که دقایقی میشد بهشون زول زده بودن چرخوند.
یکیشون با نیشخند لبشو گاز گرفت،
تهیونگ اخمشو غلیظ تر کرد که دختر نک انگشت شصت و اشارشو بهم چسبوند و مثل دایره دور لباش چسبوند و زبونشو ازش رد کرد و دایره ای گردوند*تهیونگ با گونه های سرخ سرشو پایین انداخت و گوشاش از صدای خنده اون دخترا پر شد.
دست کوک رو گرفت و بلند شدن، با قدمای تند از اونجا دور شدن، صداشونو میشنید که تیکه مینداختن.
_خدالعنتشون کنه
زیر لب توپید و با عصبانیت ی جایی توی حیاط دانشگاه چرخید سمت کوک.
_ همیشه همینجوره؟
جونگکوک متعجب سرشو کج کرد
کوک:چی؟
_ این دخترا
کوک گیج تر نگاش کرد
_ یاااااا گیر دادناشونن و هرچی که این چند روز سرمون اومده.
کوک: عادیه خوب دخترنااا
پوکر به تهیونگ آشفته نگاه کرد.
تهیونگ پوکر شد
_ دقیقا ب چه دلیل فاکی ای به مدیر چیزی نگفتی تاحالا و نمیزاری من بگم؟
کوک کنار بینیشو خاروند
_ اونوقت میگن کرم از خود درخته، من نمیخوام ابروم بره همیشه همه چی میوفته گردن پسرا
جونگکوک با لبای اویزون گفت و کتابشو توی کیفش برگردوند.
تهیونگ خیره به افق اهی از ته دلش کشید و لبخند تلخی زد، این جمله خیلی براش اشنا بود.
یهو ماشینی با سرعت زیادی دقیقا از 5 سانتیش رد شد، تهیونگ با داد بلندی پرید توی بغل کوک و باهم پخش زمین شدن، کوک چشماشو با درد بست زانوی تهیونگ بدجایی خورده بود.
تهیونگ با چشمای گرد از ترس سرشو چرخوند و همون لحظه کفش مشکیه پاشنه بلندی پاشو از ماشین اخرین مدلش پایین گذاشت، دختر قد بلند و بسیار جذابی ازش پیاده شد.
وقتی دختر کلید ماشینو برای سرایدار مدرسه پرت کرد تهیونگ به خودش اومد.
از بغل کوک بلند شد و خواست با داد بیوفته دنبالش.._ یاااا..
یهو با دست کوک که جلوی دهنش قرار گرفت ساکت شد و سعی کرد دستشو برداره.
YOU ARE READING
𝐈𝐦 𝐍𝐨𝐭 𝐀 𝐁𝐨𝐭𝐭𝐨𝐦᎒𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞
Fanfiction¦من باتم نیستم¦ همه چی بعد از تصادفم شروع شد وقتی بهوش اومدم، زن سالاری به طور وحشتناکی حکومت میکرد.. منظورم اینه که از وقتی چشمامو باز کردم بابام غر میزنه که اینقدر بی عرضه ولگردم که تهشم میترشم و هیچ دختری نمیاد خواستگاریم.؟! و از مزاحمتای دخترا...