۲. تو چشاش نگاه نکن!

3.2K 609 81
                                    

«اوما، اوما!»
تهیونگی که با بند باز کفشهاش تلو تلو میخورد خودشو داخل اتاق کار مادرش پرت کرد.

اتاقی که به خوبی با نور روشن شده بود، هیچ بخش قابل رؤیتی از دیوارهاش نداشت، چون همه‌ش سرتاسر با قفسه‌هایی از کتابهای قدیمی و لوازم براق پوشیده شده بود. از لوله‌های آزمایش گرفته تا بطری‌هایی که با مواد مختلف پر شده بودن و تهیونگ بعدها اسم محتویات داخل اونا رو یاد گرفته بود. ترکیب لوازم سنتی و مدرن منظره‌ی عجیبی به اونجا داده بود و با فضا تناسبی برقرار نمی‌کرد، اما برای پسربچه و مادرش، این خونه بود.

می‌شنید که قدم‌های بی‌صبرانه‌ش رو کنارش می‌کوبه، مادر تهیونگ برگشت و از پشت میز کارش بلند شد. لبخند گرمی به صورتش آورد، به سمت تهیونگ خم شد و آغوشش رو واسش باز کرد. تهیونگ بی‌درنگ خودش رو داخل بغل مادرش پرت کرد، پسربچه قبل از اینکه از مادرش جدا بشه نیشخندی زد و بوسه‌ای روی گونه‌ی مادرش کاشت. و بعد هیجان‌زده چیزی رو که جلوی سینه‌اش قایم کرده بود رو نشون داد.

«اوما ببین! من از همون طلسمی استفاده کردم که تو دیروز بهم یاد دادی!»

مادر تهیونگ نیشگون کوچیکی از دماغ خوش فرم پسرش گرفت، و چهارزانو روی قالی مجلل و پرنقش‌ و نگار نشست، تا پسرش آخرین چیزی که خلق کرده بود رو بده به دستش.

تهیونگ کاملا از خودش راضی بود و مفتخر به نظر میومد:«اسمش جیمینیه!»
و مادرش تظاهر کرد که داره با تمرکز فراوان اون رو مطالعه میکنه.

اون با دقت پسرش رو در این چندماه زیر نظر گرفته بود که چطوری داره از اون گیاه مراقبت میکنه. که چطوری ناشیانه دونه‌ی این گیاه رو با دستای خودش تو خاک کاشته، و ماهها زمان برده بود تا گل بده، اما تهیونگ حتی برای یکبار هم آب دادن به اون رو از یاد نبرده بوده، و حتی گاهی اوقات باهاش حرف میزده. پاکی و معصومیت کودکانه‌ی تهیونگ اون رو واداشته بود تا باور کنه که "اگه اون بفهمه من چقدر منتظرشم زودتر رشد می‌کنه". تهیونگ خودش این گیاه رو انتخاب کرده بود، و با شیفتگی تمام تماشا می‌کرد که مادرش چطوری با طبیعت کار می‌کنه، که برگها چجوری به اشاره‌ش رشد میکنن و رنگهای رنگین کمون به چه شکل از سرانگشتاش میزنن بیرون، و همین باعث شده بود تا بی‌درنگ تصمیم بگیره که اون هم باید این چیزا رو امتحان کنه، و زن هم کاملا مایل بود تا اجازه‌ی این کار رو به پسرش بده.

و حالا گل کاملا شکفته بود، گلبرگ‌های مخملی گل خیره‌کننده بودن و رنگ زرد اون تهیونگ رو بی‌حد و اندازه خوشحال می‌کرد.

گیاه داخل گلدون تو دستای زن برگ‌هاش رو خم و راست می‌کرد، و جوری که گل سرش رو به این طرف و اون طرف تکون می‌داد انگار داره سرش رو واسه اون دو نفر تکون میده.

𝘾𝙖𝙡𝙡 𝙄𝙩 𝙈𝙖𝙜𝙞𝙘 // 𝙏𝘼𝙀𝙆𝙊𝙊𝙆Where stories live. Discover now