جونگکوک حسابی داشت خوش میگذروند!
تمام هر آنچه که میتونست ببینه رنگها بودن، یک عالم رنگهای روشن و زننده که جلوی دیدش رو پر کرده بودن و به شکل فرفرههای رنگی مقابلش میچرخیدن و میچرخیدن، و اون صرفا برای سواری صبر میکرد، بدون اینکه فکرش کار بکنه از رنگین کمانی به رنگینکمان دیگه میرفت و سواری میگرفت، با خودش فکر کرد، ترن هوایی بهترینه، عاشقشم.
ولی جونگکوک یه چیز دیگه رو بیشتر از ترن هوایی دوست داشت.
نیمکرهی چپ مغزش از شدت تعجب فریاد زد:«بیشتر از ترن هوایی؟!؟»
نیمهی راست مغزش چشمهای مجازیش رو تو حدقه چرخوند و توضیح داد:«پسرای کیوت خیلی بهتر از اون تلههای مرگ فلزین!»
جونگکوک پسرهای کیوت رو دوست داشت، کیم تهیونگ یه پسر کیوت بود. بنابراین، از طریق استدلال استقرایی، میشد ثابت کرد که جونگکوک تهیونگ رو دوست داره، معادلهی سادهای بود.
جونگکوک لبخند زد. وقتی چیزها ساده بودن اون خوشحال میشد، و اونچه که بیشتر از همه چیز در این سواری فوقالعاده و رنگین کمانی واسش معنی پیدا میکرد حضور و وجود تهیونگ بود، تهیونگ معنی میداد.
به دفعات زیاد، اون پسر در مقابل جونگکوک و وسط اونهمه رنگ شناور میشد، و با جونگکوک صحبت میکرد. جونگکوک به فکر فرو رفت، حرف زدن باهاش خوشاینده، بهتره جواب حرفاشو بدم.
آخرین چیزی که تهیونگ بهش گفته بود این بود که آواز بخونه، و اینم یه خواستهی سادهی دیگه بود که جونگکوک دوستش داشت، تهیونگ ساده ازش خواسته بود تا یه ترانهی ساده رو واسش بخونه، و جونگکوک ساده و تهیونگ رو دوست داشت، پس تصمیم گرفت که انجامش بده.
جونگکوک مشتاق بود بدونه که آیا تهیونگ هم پسرهای کیوت رو دوست داره یا نه، و در همین زمینه با خودش به مشکل برخورد. آیا من کیوتم؟ تایپ تهیونگ چیه؟ فکر نمیکنم که من خودم تایپی داشته باشم، اصن تایپها اعتبار دارن؟!
جونگکوک اخمی کرد و بدتر از قبل ذهنشو با این موضوع خراب کرد، اجرای شاد و سرزندهش از آهنگ Babay تبدیل به یه چیز گرفته و غمانگیز شد، چون افکار پریشون و گیجشدهاش راهشون رو به آواز خوندنش باز کرده بودن، داشت تهیونگ شناور رو تماشا میکرد که انگار با حالت مضطربی داشت با یه نفر دیگه غیر خودش پشت خط حرف میزد. و در تمام این مدت جونگکوک داشت بین وجه سرسخت و از خودراضی درونش، و اون شخصیت فهمیده و متین از خودش ارتباط برقرار میکرد، چون این واسه جذاب بودن لازم بود نه؟ لطیفهی باندج واسش خندهدار و سرگرمکننده بود، اگرچه که یه بخش کوچیکی از وجودش با فکر کردن بهش سرخ میشد، و مشتشو کامل داخل دهنش میکرد و تا میتونست از ته دل جیغ میکشید. اما به هرحال نادیده گرفتنش راحتتر از همیشه به نظر میرسید، به دلایلی عجیب و غریب.
جونگکوک سرشو تکون داد. و با اطمینان به خودش گفت، دارم درست انجامش میدم! ته بیشتر از همه شخصیتهای کول و خفن فیلما رو دوست داره، پس باید همینطوری به خفن بودنم ادامه بدم.
من مرد آهنیام، و تهیونگ این شکلی دوستم داره، نه اون یارو جونگکوکی رو که دائم داره راجع بهش باهام حرف میزنه.
.
.
______
عاشق اینم که رنگین کمونش حسابی استعارهایه🏳️🌈🌈
ESTÁS LEYENDO
𝘾𝙖𝙡𝙡 𝙄𝙩 𝙈𝙖𝙜𝙞𝙘 // 𝙏𝘼𝙀𝙆𝙊𝙊𝙆
Fanfic{کاملشده} اولین باری که تهیونگ عطسه میکنه، موهاش به رنگ بنفش درمیاد. «شت.» . . . . . . . #1 in جونگکوک ژانر: فانتزی و فلاف این فنفیکشن صرفا توسط من ترجمه شده، حال و هوای قصههای پریان رو داره، بسی کیوته و میتونه شما رو بخندونه، امیدوارم مثل من...