با نگرانی به تهیونگ که با اخمهای درهم به گوشیش خیره شده بود نزدیک شدم
جونگکوک : چی شده ؟؟
تهیونگ با دیدنم سریع گوشیش رو خاموش کرد و اونو روی میز گذاشت
تهیونگ : بیدار شدی؟؟ حالت خوبه؟؟
جونگکوک: چی شده تهیونگ؟؟
اخمی کرد و از کنارم رد شد تا روی مبل بشینه
تهیونگ: مسئله مهمی نیست ....برو دوش بگیر ، بعدش بیا تا باهم صبحانه بخوریم
معلوم بود نمیخواد راجبش صحبت کنه
کمی دلم شور میزد ولی بیشتر از اون نتونستم اصرار کنم ، زیر لب باشه ای گفتم و به سمت اتاق رفتموقتی تو ایینه حمام موهای شلخته و چشمهای ورم کردم رو دیدم اه از نهادم بلند شد،لباسام چروک شده بود و از هولم پابرهنه پایین رفته بودم...
اهی کشیدم ،لباسامو دراوردم و زیر دوش رفتم...
بعد از مدت کوتاهی از حموم دل کندم ، حوله ای پوشیدم و روی تخت نشستم و همونطور که موهامو خشک میکردم با دیدن قاب عکس روی میز کنار تخت دستام روی موهام خشک شد...
حوله رو به کناری انداختم و قاب عکس رو از روی میز ورداشتم و بهش خیره شدم...
توی عکس من و تهیونگ کنار هم ایستاده بودیم و با لبخند های واقعی به دوربین خیره شده بودیم، این عکس ماله چند سال پیش بود قبل ازین که بفهمم تهیونگ چه حسی بهم داره...
با ناراحتی به عکس نگاه کردم و دلم برای اون روزا پر کشید....
قاب رو سر جاش گذاشتم و به سمت کلوزت روم (اتاق لباس) رفتم ، درب شیشه ای رو کنار کشیدم و داخل شدم ...
سرتا سر اتاق از کت و شلوارهای مارک دار و تیره رنگ پرشده بود و تعداد کمی لباس اسپرت به چشم میخورد ...به ناچار پیراهن مردونه ساده ای به همراه شلوار پارچه ای ورداشتم و تنم کردم
نگاه نا امیدی به خودم کردم و زیر لب غر زدم
جونگکوک: وقتی بهش میگم پیرمرد نباید بهش بر بخوره
از اتاق بیرون اومدم وقتی به سالن رسیدم با عجله خودمو روی صندلی جا دادم و شروع به خوردن کردم به قدری گرسنم بود که دوست داشتم تمام غذاهای روی میز رو بخورم....
وقتی سیر شدم دستم رو روی شکمم کشیدم و به صندلی تکیه دادم...نگاهی به دست زخمی تهیونگ کردم ،
همون پانسمانی بود که من براش بسته بودمجونگکوک :دستت چطوره؟؟درد نمیکنه؟؟
تهیونک: نه...زخمش خیلی عمیق نبود
جونگکوک: خوبه ...من دیگه میرم خونه
تهیونگ فنجون قهوه اش رو روی میز گذاشت بعد نگاهی به ساعت توی دستش کرد
تهیونگ: باشه من میرسونمت
YOU ARE READING
LOSER _vkook
Romanceویکوک اخم غلیظی کرد و فریاد کشید تهیونگ :من ،کیم تهیونگ، 8ساله که منتطرم توعه لعنتی یه گوشه چشمی بهم بکنی. کی نمیدونه که تو تنها نقطه ضعف منی کیییی؟ چشماش پر از غم شد تهیونگ :من همه چیز دارم اما وقتی تو رو نداشته باشم فقد یه بازنده ام یونمین جیمی...