مسافت کوتاهی رو که تو این ۱۵ دقیقه احتمالا بیشتر از ۳۰ بار طی کرده بودم رو دوباره قدم زدم ....
کوک: پس چرا نمیان؟
تهیونگ نگاه کلافه ای بهم انداخت
تهیونگ : این پنجمین باره که داری این سوالو ازم میپرسی کوک...
بعد از شونه هام گرفت و مانع قدم زدنم شد
تهیونگ: سرم گیج رفت ...
نگران چیزی نباش الان دیگ میرسن..بعد بافت دکمه دارش رو در اورد وهمونطور که لباسش رو تنم میکرد شروع به غر زدن کردم
کوک: همش میگی میان ....کو پس ؟؟
تهیونگ : تحمل داشته باش ...
نگاهی به لباس تهیونگ تو تنم زار میزد و آستیناش تا نیمه های انگشتام رسیده بود کردم ...
پوفی کشیدم و خواستم دوباره شروع به قدم زدن کنم ....
که با وارد شدن ماشین به داخل عمارت نفس راحتی کشیدم و با قدم های بلند به سمت ماشین حرکت کردم...
در ماشین باز شد و جیمین پیاده شد... چند قدم اخر رو خودش دوید و من رو محکم به اغوش کشید
کوک: جیمین....
جیمین : کوکی ...عزیزم حالت خوبه؟
تمام حرفاشو با بغض واشک میگفت
کوک: هیونگ خیلی خوبه که تو اینجایی ...دیگه ...نمیدونستم تنهایی باید چی کار کنم...جیمین : ببخشید ...
هیونگ دیگه تنهات نمیزاره...بعد از مدتی از بغلش ییرون اومدم
و اجازه دادم جیمین ، تهیونگ رو که کنارم ایستاده بود رو بغل کنهجیمین : تهیونگا دلم برات تنگ شده بود ..
تهیونگ اما فقد جیمین رو محکمتر به خودش فشرد...
جیمین از بغلش بیرون اومد و ضربه دوستانه ای به بازوش زد و گفت
هنوزم یه مغرور عوضیی
نگاهم به پسری که پشت سر جیمین ایستاده بود جلب شد ...
جیمین وقتی رد نگاهم و گرفت لبخندی زد و دست پسر رو گرفت ...
جیمین : این ته مین ....دوست پسرمه
ابروهام ازتعجب بالا پرید و نگاهم به سمت تهیونگ که انگار خیلیم از این موضوع تعجب نکرده بود کشیده شد ....
جیمین: این جونگکوک ....خرگوش کوچولوی ما
کوک: هیونگگگگ
جیمین دستاشو به نشانه تسلیم بودن بالا اورد و خندید...
جیمین : باشه باشه ...اینم تهیونگ پسر دایی منه
ته مین لبخند زد و گفت
از اشنایی با شما خیلی خوشحالم ...
CZYTASZ
LOSER _vkook
Romansویکوک اخم غلیظی کرد و فریاد کشید تهیونگ :من ،کیم تهیونگ، 8ساله که منتطرم توعه لعنتی یه گوشه چشمی بهم بکنی. کی نمیدونه که تو تنها نقطه ضعف منی کیییی؟ چشماش پر از غم شد تهیونگ :من همه چیز دارم اما وقتی تو رو نداشته باشم فقد یه بازنده ام یونمین جیمی...