*آپ بعدی وقتی تعداد ووت ها به ۱۸ تا رسید*
تلفن زنگ خورد ،وقتی تماس رو وصل کردم صدای منشی لی داخل اتاق پیچید ...
لی : رئیس جناب کیم تشریف اوردن ...
میخوان شما رو ببینن...کوک: نه....الان نمیتونم ...یه جور دست به سرش کن
لی: بله رئیس
بعد از چند لحظه کسی بدون در زدن وارد اتاق شد ...
تهیونگ بود ...
اگر میرفت تعجب میکردم
لی : رئیس من بهشون گفتم که نمیتونن شما رو ملاقات کنن...
نفس عمیقی کشیدم
کوک: باشه منشی لی ...میتونی بری
منشی از اتاق بیرون رفت ...
منم سرم و به پروندهای روی میزم گرم کردم و تهیونگ رو نادیده گرفتم
صدای قدم هاش به گوش میرسید...
نزدیک شد و روی نزدیکترین مبل به من نشست ...
تهیونگ : میدونی تو اولین نفری هستی که درخواست ملاقاتم و رد میکنه؟
صورتم و به شکل مسخره ای هیجان زده نشون دادم
کوک : چه افتخار بزرگی...
بعد خیلی سریع جدی شدم
کوک: چی میخوای کیم؟
چند ثانیه ای به چشمام نگاه کرد و گفت
تهیونگ :من ۶ سال ازت بزرگترم و تو باید محترمانه تر باهام صحبت کنی
کوک: اوه پس قبول داری که تو یه پیرمردی ...
تهیونگ : من فقد ۳۰ سالمه کوک
کوک: از نظر من تو یه پیرمردِ عصا قورت داده یِ رو اعصابی همین ....
تهیونگ نگاه اخم الودی بهم کرد
تهیونگ: من برای بحث با تو نیومدم
گوشیش و دراورد بعد اونو روی میزم گذاشت
تهیونگ: یه نگاه بهش بنداز ...
گوشی رو ورداشتم و نگاهی به عکس های داخلش انداختم ...
یه سالن رقص بزرگ و با تجهیزات بود ...
تهیونگ: چند ماهی طول کشید تا این سالن و برات اماده کنم ....با یه مربی رقصم صحبت کردم ...واسه اخر هفته یه قرار ملاقات باهاش گذاشتم میتوتی بیای عمارت و باهاش اشنا بشی...
چشمام از گرد شد و با تعجب نگاش کردم
کوک:چ..چی؟؟ صبر کن من اصلا متوجه نمیشم ...داری میگی که...
تهیونگ: اره...مگه دلت نمیخواست رقص یاد بگیری؟
کوک: همینطوره اما لازم نبود اینکارو بکنی... .فقد کافی بود بزاری من برم...
BINABASA MO ANG
LOSER _vkook
Romanceویکوک اخم غلیظی کرد و فریاد کشید تهیونگ :من ،کیم تهیونگ، 8ساله که منتطرم توعه لعنتی یه گوشه چشمی بهم بکنی. کی نمیدونه که تو تنها نقطه ضعف منی کیییی؟ چشماش پر از غم شد تهیونگ :من همه چیز دارم اما وقتی تو رو نداشته باشم فقد یه بازنده ام یونمین جیمی...