part 8

443 122 35
                                    

*آپ بعدی وقتی تعداد ووت ها به ۱۸ تا رسید*

تلفن زنگ خورد ،وقتی تماس رو وصل کردم صدای منشی لی داخل اتاق پیچید ...

لی : رئیس جناب کیم تشریف اوردن ...
میخوان شما رو ببینن...

کوک: نه....الان نمیتونم ...یه جور دست به سرش کن

لی: بله رئیس

بعد از چند لحظه کسی بدون در زدن وارد اتاق شد ...

تهیونگ بود ...

اگر میرفت تعجب میکردم

لی : رئیس من بهشون گفتم که نمیتونن شما رو ملاقات کنن...

نفس عمیقی کشیدم

کوک: باشه منشی لی ...میتونی بری

منشی از اتاق بیرون رفت ...

منم سرم و به پروندهای روی میزم گرم کردم و تهیونگ رو نادیده گرفتم

صدای قدم هاش به گوش میرسید...

نزدیک شد و روی نزدیکترین مبل به من نشست ...

تهیونگ : میدونی تو اولین نفری هستی که درخواست ملاقاتم و رد میکنه؟

صورتم و به شکل مسخره ای هیجان زده نشون دادم

کوک : چه افتخار بزرگی...

بعد خیلی سریع جدی شدم

کوک: چی میخوای کیم؟

چند ثانیه ای به چشمام نگاه کرد و گفت

تهیونگ :من ۶ سال ازت بزرگترم و تو باید محترمانه تر باهام صحبت کنی

کوک: اوه پس قبول داری که تو یه پیرمردی ...

تهیونگ : من فقد ۳۰ سالمه کوک

کوک: از نظر من تو یه پیرمردِ عصا قورت داده یِ رو اعصابی همین ....

تهیونگ نگاه اخم الودی بهم کرد

تهیونگ: من برای بحث با تو نیومدم

گوشیش و دراورد بعد اونو روی میزم گذاشت

تهیونگ: یه نگاه بهش بنداز ...

گوشی رو ورداشتم و نگاهی به عکس های داخلش انداختم ...

یه سالن رقص بزرگ و با تجهیزات بود ...

تهیونگ: چند ماهی طول کشید تا این سالن و برات اماده کنم ....با یه مربی رقصم صحبت کردم ...واسه اخر هفته یه قرار ملاقات باهاش گذاشتم میتوتی بیای عمارت و باهاش اشنا بشی...

چشمام از گرد شد و با تعجب نگاش کردم

کوک:چ..چی؟؟ صبر کن من اصلا متوجه نمیشم ...داری میگی که...

تهیونگ: اره...مگه دلت نمیخواست رقص یاد بگیری؟

کوک: همینطوره اما لازم نبود اینکارو بکنی... ‌.‌فقد کافی بود بزاری من برم...

LOSER _vkookTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon