با ضربه ای که به در اتاق میخورد بیدارشدم .
جونگکوک :بیاتو
درباز شد و خدمتکار وارد اتاق شد
جونگکوک شی شام حاضره
اوه مگه ساعت چند بود؟ مثل اینکه زیاد خوابیده بودم.
جونگکوک:باشه میتونی بری
خدمتکار بعد از احترام کوتاهی از اتاق خارج شد .
از جام بلند شدم ، صورتم و ابی زدم ، لباس هامو مرتب کردم و از اتاق خارج شدم.به سمت میز شام حرکت کردم . پدر و مادرم و فرشته عذابم کیم تهیونگ پشت میز شام نشسته بودن .قبل ازینکه به سمت میز برم یونگی هیونگ رو دیدم که از در وارد شد ، از خوشحالی به سمتش پرواز کردم و بغلش کردم
جونگکوک: هیونگ
یونگی : چطوری بچه
جونگکوک: هیونگ من دیگ بچه نیستم
یونگی: خیلی خوب کوکی
جونگکوک: کی اومدی؟
یونگی : یکساعتی میشه
حتما زمانی که من خواب بودم اومده بود، خودمو بیشتر بهش چسبوندم ، اغوشش مثل همیشه بوی امنیت میداد و باعث ارامشم میشد درست برعکس برادرش که همیشه باعث ازار و ترسم بود .
از بغلش بیرون اومدم و به سمت میز شام رفتیم قبلش به تهیونگ نگاه کردم که اخماشو طبق معمول توهم کرده بود و با نگاه سردش به من و یونگی هیونگ نگاه میکرد.همیشه همینطور بود وقتی کسی نزدیکم میشد باعث عصبانیتش میشد ، بعضی ها از ترس اون نزدیکم نمیشدن که مبادا خشم کیم تهیونگ بزرگ دامنشونو بگیره.
کنار یونگی هیونگ نشستم ، خواستم اولین قاشق غذامو بخورم که باحرف تهیونگ دستم وسط راه خشک شد.
تهیونگ : باوکیل هان راجب مشکلی که داشتی حرف زدی؟ کاری تونستید بکنید؟
پوزخند عمیقی روی لبهاش بود و چشماش داد میزد که تو درمقابل من هیچکار نمیتونی بکنی بچه.
قاشق و تو ظرف رها کردم و سعی کردم این موضوع رو جمش کنم .
بابا: چه مشکلی ؟ جونگکوکا چیزی شده ؟
جونگکوک: نه بابا چیزی نیست، یه سری مشکل مربوط به شرکت بود که با وکیل هان رفعش کردیم .
مامان :عزیزم اگر مشکلی هست میتونی به بابات بگی یا از تهیونگ کمک بخوای .
پوزخندی زدم و گفتم
حتما
بد یه نگاه تهدید امیز به تهیونگ انداختم تا اون دهن لعنتیشو ببنده ، اون عملا داشت ازم زهر چشم میگرفت ، چون هیچکس از تصمیمی که گرفتم خبری نداشت .کسی نمیدونست که میخوام به امریکا مهاجرت کنم ، حتی مامان و بابا چون اونا هیچوقت قبول نمیکردن .
وقتی دوسال پیش جیمینی هیونگ خیلی ناگهانی گفت که میخواد به انگلیس بره بابا و مامان خیلی مخالفت کردن اما اون با وجود تمام مخالفت ها و درگیری ها رفت ، پس محال بود اجازه بدن من از پیششون برم ، من میخواستم دنبال تنها ارزویی که دارم برم ، رقصیدن رویایی بود که از نوجوانی بامن بود اما هیچوقت نتونستم دنبالش کنم .
میخواستم وقتی همه چیز قطعی شد مامان و بابارو تو عمل انجام شده بزارم و حتی شده بازور برم .
اما اگر میفهمیدن خیلی زود جلوی کارامو میگرفتن و این خواسته اصلی تهیونگ بود.لعنتی اون هیچوقت نمیزاشت برم هیچوقت ،
نمیدونم باید چه غلطی کنم تا اون دست از سرم ورداره.دیگه اشتهامو از دست داده بودم پس از سر میز بلند شدم تا به حیاط برممامان: کوک عزیزم چرا بلند شدی؟ تو که چیزی نخوردی.
جونگکوک: میل ندارم مامان
مامان :اما....
جونگکوک: مامااااان لطفا بامن مثل بچها رفتار نکن .
مامان : ببخشید عزیزم نمیخواستم...
جونگکوک : باشه مامان ولش کن
بعد به سمت حیاط حرکت کردم و روی صندلی که نزدیک استخر بود نشستم .بعداز چند دقیقه بوی عطری رو حس کردم که به کسی جز تهیونگ تعلق نداشت .
چشمامو روی هم فشار دادم و سعی کردم اروم باشم روی صندلی کناریم نشست و سیگاری روشن کرد .
تهیونگ : ازم ناراحتی ؟
جونگکوک :فکر نمیکنم برای کیم تهیونگ اعظم مهم باشه کسی از دستش ناراحت باشه.
تهیونگ : هرکسی به جز تو
زیر لب اهی کشیدم و به میز روبه روم خیره شدم .
تهیونگ :تو هرجای دنیا که بخوای میتونی بری کوک اما فقد با من ، پس دست از تقلا کردن بردار.تا من نخوام نمیتونی هیچ جایی بری ، اول و اخرش جات تو بغل منه.
جونگکوک: مواظب باش چی میگی کیم، محاله به خواستت برسی .
پوزخندی زد و بلند شد ، تو صورتم خم شد و بعد دود سیگارش و تو صورتم فوت کرد با اخم به چشم هاش که عاشقانه بهم نگاه میکرد زل زدم .چشماش روی اجزای صورتم حرکت کرد و اخرش روی لبام زوم کرد.
تهیونگ : تو خیلی خوشگلی
مشتی به سینش زدم و به عقب فرستادمش و با عصبانیت از جام بلند شدم .
کوک: عوضی تو لعنتی کی گورتو از زندگیم گم میکنی؟؟ تهیونگ اوضاع رو بیشتر ازین سختترش نکن .
تهیونگ اما بی توجه به حرفام بهم پشت کرد و روبه استخر ایستاد.این یعنی به حرفای فاکیت اصلا اهمیت نمیدم.
یونگی :کوک؟
برگشتم و به یونگی که پشت سرم بود نگاه کردم
جونگکوک: بعله هیونگ؟
یونگی :چیزی شده؟
به تهیونگکه همچنان به استخر زل زده بود نگاهی انداختم
جونگکوک: نه هیونگ من میرم بخوابم فردا جلسه دارم .
یونگی :هوم
کوک: هیونگ خیلی خوشحالم که بعد از مدتها دیدمت.
یونگی لبخندی زد و ضربه دوستانه ای به بازوم زد .
به سمت اتاقم حرکت کردم وسعی کردم روی کارای عقب افتادم تمرکز کنم ._____________________
ووت فراموش نکنید ❤
STAI LEGGENDO
LOSER _vkook
Storie d'amoreویکوک اخم غلیظی کرد و فریاد کشید تهیونگ :من ،کیم تهیونگ، 8ساله که منتطرم توعه لعنتی یه گوشه چشمی بهم بکنی. کی نمیدونه که تو تنها نقطه ضعف منی کیییی؟ چشماش پر از غم شد تهیونگ :من همه چیز دارم اما وقتی تو رو نداشته باشم فقد یه بازنده ام یونمین جیمی...