"اُهم"
ناخودآگاه به چشمای درشت قهوهای غریبه ریزه میزه کنارم خیره بودم نمیدونم چرا ولی خستگیو ازم میگرفت سرمو آروم براش تکون دادم و لبخند محوی زدم کم کم لباش از هم باز شدن و لبخند شیرین و بزرگی زد اوه ضربان قلبم شدت گرفت با لبخند به هم خیره بودیم که صدای پسری باعث شد چشمای درشتش با شتاب خسته و خشمگین بشه:
سین: نونگ فلوک؟ پرواز آخرت بود امشب؟
لحنش پر از تمسخر بود باعث شد یکم چندشم بشه با اخم بهش نگاه کردم از گوشه چشمم دختر ریز جثهای دستاشو دور بازوش حلقه کرده بود و با پوزخند تمسخر آمیزی سر تا پای پسر کناریمو برانداز میکرد اسمش فلوک بود؟ فلوک فلوک فلوک وقتی تکرارش میکنی جالبه صدای آروم و گرفتهاش بلند شد سرشو پایین گرفته بود و کفشاشو پا میکرد با حالت عصبی:
فلوک: پی سین... فکر میکردم امروز پرواز نداری به هرحال از دیدنت خوشحال نشدم!
سین: اوه پسر بیخیال اینقد خشن نباش قبلنم بهت گفتم اینقد بهم فکر نکن گذشته تموم شده لطفا ناراحت نباش ناااا... مگه نه جین؟
حتی لحنشم پر از تمسخر و بچگونه کرده بود لرزش دستای فلوکو دیدم دختره خودشو وسط انداخت و با عشوه و مسخره گفت:
جین: پی فلووک ناراحت نباش ناااا... الان پی سین منو داره ماه بعد جشن نامزدیمونه حتما میای دیگه؟
صدای آروم و پر کینه فلوک باعث شد فکر یهویی تو ذهمنمو بخوام انجامش بدم:
فلوک: آره حتما میام کادو هم براتون کوفت میارم!
صدای خنده پر تمسخر هردوشون که بلند شد فلوک کفشاشو پوشیده بود و نشسته بود طاقتم تموم شد و صاف وایسادم با قدمای محکم فاصلهمونو از بین بردم و دستای بزرگمو دور کمر باریکش حلقه کردم از حرکت یهوییم بدنش لرزید ولی همچنان سرش پایین بود و از گوشه چشم بهم نگاه میکرد شاید خودشم بدش نمیومد یکم اینجوری اون دو تا رو بکوبونه با لبخند درخشانی که یه مدت بود ازم دیده نشده بود رو به فلوک با اشاره به سین گفتم:
- عزیزم ایشون همونن که قبلا بهم گفتی؟
نگاه مسخره و حقارت آمیزی هم به سر تا پاش انداختم در کل بد نبود فلوک انگار صداش باز شده بود با لبخند بزرگش مشت آرومی به سینم زد و نقششو بازی کرد بدون هماهنگی خوب از پسش بر اومدیم جای تعجب بود:
فلوک: راسش نمیخواستم اینجوری ببینین همو ولی خب...
نگاه مغرور پر تحقیری به هردوشون انداخت و بیشتر خودشو تو بغلم فرو برد ضربان قلبمم از ریتم خارج شد و ادامه داد:
فلوک: درسته این اِکسم سین عه به همراه نامزدش جین... معرفی میکنم این پسر خوشتیپ و کار بلدم دوست پسر عزیزمه...
VOCÊ ESTÁ LENDO
Fate Game
Fanfic🔻مقدمه: این داستان تلاقی نگاه دو نفر تو یه لحظهست، لحظهای که اُهم نباید شاهدش میبود... لحظهای که شاید نباید دخالت میکرد... لحظهای که باعث شد پای خانواده هاشونم بیاد وسط.... چی میشه دوست پسر سابقِ مهماندارِ کیوتِ داستان جلوی یکی از مهندسای هواپیمای...