من منتظرت بودم

1.5K 252 424
                                    

Part28

______________________________________

ممنون؟ کلمه آزار دهنده ای بود یونگی، ترجیح میدادم از دستم عصبانی بشی.

°°°°°°
گرگتان

نگهبان در سیاه چال رو باز کرد، صدای گوش خراشی داد که باعث شد چهره اون عوضی توی هم جمع بشه.
با لبخند جلو رفتم
"حالت چطوره؟"

با شنیدن صدام متوجه شد منم، این زندان تاریک تاریک بود سیزده سال بود که هیچ نوری به چهرش ندیده و همیشه از همین طریق میفهمید کی اومده داخل، از طریق صدا.
نور شمعو به چهره ی داغونش نزدیک کردم
"جواب ندادی؟"

وقتی نورو روی صورتش حس کرد لبخند زد
"اوه، وقتی این اتشو بهم نزدیک میکنی بترس، ممکنه با نفسم کنترلش کنم، داری بدجوری جلوم قدرت رو به حرکت درمیاری!"

با حرفش شمعو عقب تر بردم که قهقهه زد. اخم کردم داشت مثل همیشه دستم مینداخت!
دستاش از سقف اویزون و پاهاش به زمین متصل بود کاملا دورتادور بدنش با فلز نقره پوشیده شده بود و اکه تکونی میخورد بدنش میسوخت.
هیچ راه فراری نداشت مثل تمام این سیزده سال همینطوری تو بند نگهش داشتم.
با پوزخند گفتم
"شنیدم بازم روی خونت آزمایش کردن، میگن داری میمیری درسته؟"

پوزخند ترسناکی زد
"افسانه ها رو نشنیدی؟ وقتی یه بالکی بمیره زمین دهن باز میکنه تا جسمشو ببلعه، زلزله بدی تو راه کشورته پادشاه!"

غیر از چرت و پرت چیز دیگه ای از دهنش بیرون نمیومد، عصبانی شدم و با دستم توی دهنش کوبیدم. برخلاف زبون درازش هیچ کاری نمیتونست بکنه چون اسیر هزار جور قل و زنجیر و طلسم بود.

"تو که جرعت نداری منو بکشی کفتار! عین ترسوها فقط مشت میزنی، خیال کردی مشتات اذیتم میکنه؟"

با حرفش خواستم بگم یه دل سیر کتکش بزنن اما یادم اومد فایده ای نداره، تمام این حرف هارو میزد تا منو عصبی کنه تا شاید بکشمش اما من قصدشو نداشتم. تصمیم گرفتم مثل خودش با زبون بچزونمش

"تو دیگه مردنی شدی ادوارد.. خیلی زود باید زنجیر هارو خالی کنی تا جانشینت بیاد"

با حرفم اخم کرد
"منظورت چیه؟"

پوزخند زدم
"پسرت خیلی ساده و احمقه! به نظرت اگه بگم باباش زنده ست راحت و با پای خودش نمیاد اینجا؟! قطعا میاد!"

با حرفم داد بلندی کشید
"عوضی پست فطرت چی داری میگی؟ پسرم.."
با خشم صداشو بلند تر کرد
"پسرم زنده ست؟ پسرم کجاست؟"

لبخندی از سر رضایت زدم، دیگه نمیتونست بلبل زبونی کنه.

"جات خالی چند وقت پیش توی کاخم در حال نوشیدن خون بود، لبخندای قشنگی داره، حسابی بزرگ شده!"
با لحن حرص دراری ادامه دادم
"میخوای بدونی چه شکلیه؟!
قدش بلنده و بالهاش به بزرگی مال تو، همه چیش شبیه خودته، یونگی خوب بزرگش کرده! همه به اسم پسر شاهزاده میشناسنش"

What Is Love Like?Where stories live. Discover now