❦• 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝟔

1.7K 305 57
                                    

اهنگ پارت 6:Mull3_ Любовь
سلام عزیزان لازم دیدم یه چیزی رو بهتون بگم حرفایی که درون * * زده میشه یعنی شخصیت داره با خودش صحبت میکنه.

بعد از خوردن غذا، به سالن اصلی رفتن و در کنار هم صحبت شدن با هم، قهوه خوردن.
دوستای هیونگش خیلی صمیمی باهاش برخورد کرده بودن و اون هم سعی کرد مثل خودشون باهاشون برخورد کنه تا احساس معذب بودن نکنند
اونا کمی درباره دوران دانشگاهشون که چه کار هایی انجام میدادن صحبت کردن، جیمین خیلی تعجب کرد وقتی اون ماجراهارو شنید، فکرش رو هم نمیکرد هیونگش اون زمان تو دانشگاه انقدر شیطون بوده باشه، کسی که این چندوقته باهاش زندگی میکرد زمین تا آسمون با اون چیزی که دوستاش تعریف میکردند فرق داشت

از دست انداختن استادا گرفته تا فرار کردن از کلاس های ریاضی،تاریخ،اقتصاد
تقلبای دسته جمعی که برنامه ریزی میکردند، پنچر کردن لاستیک ماشین مدیر دانشگاه، ماشین استادرو کش رفتن و...
جیمین انتظار نداشت همه اینارو درباره هیونگش بشنوه، اون بر اساس شخصیتی که درحال حاضر داشت فکر میکرد یه فردی بود که تو همه کلاسا حاضر بود و داشنگاه رو خیلی جدی میگرفت و شاگرد ممتاز بوده، اما تنها یک حدسش درست بود اون هم شاگرد ممتاز بودن هیونگش بود

درست زمانی که به آرومی داشت قضیه جایسو رو فراموش میکرد و تو اون جمع احساس آرامش میکرد، یونگی و جیهوپ از جاشون بلند شدن تا اونجا رو ترک کنند
بعد از اینکه اون دو رو بدرقه کردن به سرعت چهره سرد هیونگش برگشت، به سمت جیمین برگشت نگاهی بهش کرد
"جیمین، احیانا تو که نمیدونی جایسو کجاست میدونی؟"
"نه، من از هیچی خبر ندارم"
همونطور که به چشمای هیونگش نگاه میکرد گفت و دیگه هیچ جایه شکی برای جونگکوک باقی نزاشت
"خوبه، برو تو اتاقت فکر اینکه امشب از اتاقت بیایی بیرون رو از سرت بیرون کن"
جیمین نگاه دیگه ای به هیونگش انداخت، این دستورایی که میداد بی انصافی بود، نبود؟
تعظیم کوتاهی کرد به سمت طبقه دوم رفت، شاید بهتر بود با جایسو تماس بگیره

از موقعی که به اتاقش اومده بود یک ساعتی میگذشت، اون بالای بیست بار به جایسو زنگ زد و تعداد زیادی پیام داد، ولی اون نه به زنگاش جواب داد نه به پیاماش
چشماش به خاطر خستگی زیاد خمار شده بودن، به شدت خوابش میومد اما نگرانیش مانع خوابیدنش میشد
صدای جیغ دخترونه ای باعث شد پلکای رو هم افتادش به شدت از هم باز بشن و سر جاش مثل سیخ بایسته
آب دهنش رو قورت داد گوشش رو به در اتاقش چسبوند، صدای ضربه به گوشش رسید بعد اون جیغی که بی شک متعلق به خواهرش بود بلند شد

چشمای متعجبش رو به در دوخت *نکنه، هیونگ داره میزنتش؟!*
از اتاقش بیرون اومد به سمت راه پله رفت، نرده مشکی رنگ راه پله رو به دستش گرفت به سمت پایین خم شد تا توی سالن رو ببینه
"به چه جرات قانونای این خونه رو جدی نگرفتی؟!"
صدای داد هیونگش تو کل فضا پیچید، اون درست حدس زده بود اون داشت خواهرش رو میزد، ولی با شلاق؟!
صدای خنده مست خواهرش به گوشای تیزش رسید "گور بابایه تو اون قانونات"
به سرعت از دونه دونه پله ها به سمت پایین رفت، هرچی پله های بیشتری پا میگذاشت بهتر میتونست ببینه
وقتی دست بالا رفته هیونگش رو دید سرعتش به حداکثر رسوند و خودش رو بین خواهرش و هیونگش گذاشت
سوزش سمت چپ گونش خبر از سیلی خوردنش میداد، جایسو به خاطر برخورد کم جیمین بهش به زمین افتاد

𝑯𝒚𝒖𝒏𝒈 𝒐𝒓 𝑴𝒂𝒕𝒆Where stories live. Discover now