چند دقیقه ای بود که با ناراحتی و چشمای تیره به شیشه کافی شاپ زل زده بودو جیمین رو نگاه میکرد
دستاش از عصبانیت مشت شده بودن، گرگش انقدری عصبی بود که تبدیل بشه و در یک لحظه گردن آلفایی که امگاش رو لمس میکرد رو بشکونه و به زندگیش پایان بده
"آقای جئون الان..
"هر چه سریع ترآمار سیدز آردن رو برام در بیار، ببین با کی رفت و آمد میکنه و ببین با نقشه به جیمین نزدیک شده یا نه"
"چشم"
بار دیگه به خنده جیمین نگاهی انداخت * متنفرم از اینکه پیش کسی غیراز من شادی، ولی مطمئن باش اگه اون آلفا با نقشه جلو نیومده باشه مانعی برای اینکه با هم باشید نمیشم جیمینی *
"بریم عمارت"
جیکوب ماشینُ روشن کرد به به سمت عمارت روند، ثانیه ای چشمای شاد جیمین از جلو چشماش پاک نمیشد
با غم به خیابون ها نگاه کرد، شاید انقدری خوب نبود که به چشم جیمین بیاد
شاید هنوز اونقدری که باید برای جیمین تلاش نکرده بود
بغض کهنه ای که حاصل عشق یک طرفش بود دوباره مانع راه تنفسش شد،چشماش با لایه ی اشک پر شده بود
اخرین بار موقعی که داشت از سئول میرفت گریه کرده بود، بعد از اون دلیلی نمیدید که براش گریه کنه
دلیل داشت، مثلا دور بودن از جیمین یه دلیل برای گریه کردن بود ولی با گریه مگه چیزی درست میشد؟ مگه جیمینش رو بهش برمیگردوندن؟
پس سعی کرد قوی باشه و نسبت به همه چی بیتفاوت بشه وهمین هم شد ولی جیمین فرق داشت
تو زندگی هرکی یه نفر هست که تمام قانونات رو بشکنه درسته؟ خب تو زندگی جونگکوک اون یه نفر جیمین بود که از بچگی تمام قانون های آلفا رو شکسته بود و ناخواسته تمام قلب جونگکوک رو تسخیر کرده بود
وقتی در ماشین باز شد افکارش دست از سرش برداشتن، به جیکوب که در رو براش باز کرده بود نگاه کرد
از ماشین پیاده شد و کتش رو درست کرد "24 ساعت وقت داری تا آمار اون آلفا رو دربیاری"
"چشم"
قدماش رو به سمت عمارتش برداشت، سرش به شدت تیر میکشید و عصبانیت تمام سیستم بدنش رو بهم ریخته بود
شاید بهتر بود دوباره قرصای آرامبخش بخوره، تنها راه حل برای آروم کردن اعصابش و منطقی تصمیم گرفتن بود
پشت میز کارش نشست و کشو بغل میزش رو باز کرد تا قرصای آرامبخشش رو برداره
وسایل تو کشو رو با خشونت کنار میزد تا قوطی آبی رنگ رو پیدا کنه
*چرا پس پیدا..
چشماش با دیدن جعبه کوچیک مشکی رنگ متوقف شد، شاید راه دیگه ای هم وجود داشته باشه برای آروم کردن اعصابش !
"امروز مدرسه چطور بود جیمین؟"
جونگکوک همونطور که از سالادش میخورد زیر چشمی به جیمین نگاه کرد تا ری اکشنش رو ببینه
امگا با شنیدن سوال هیونگش دست از تیکه کردن گوشت تو بشقابش کشید و به جایسو بعد به هیونگش نگاه کرد
"خوب بود"
قلبش از ترس تند تند میتپید، امکانش بود هیونگش همه چی رو فهمیده باشه؟
*نه اگه اینطور بود الان انقدر آروم کنارش نمیشست غذا نمیخورد*
"خوبه"
از اینکه هیونگش بحث رو ادامه نداده بود خوشحال بود، نفس عمیقی کشید و دوباره مشغول غذا خوردن شد
"جایسو، امروز امتحان فیزیکت چطور بود؟"
جایسو با حرص چنگال تو دستش رو تو بشقاب پرت کرد و به برادرش نگاه کرد
"وقتی کلاغا خبرارو بهت میدن چرا از من میپرسی؟"
"خوبه، قبل ازاینکه بری تو اتاقت گوشیتُ بزار رو میز بعد برو"
جایسوغرید و با حرص بشقابش رو سمت زمین پرت کرد و بعد صدای شکستن بشقاب توی سالن غذاخوری پیچید
جیمین با ترس به جفتشون نگاه کرد، پس یعنی کسی از مدرسه خودش هم به هیونگش درباره حظور نداشتن در کلاسا خبر داده بود؟
ممکن بود هیونگش با دونستن سرپیچی از قوانینش مثل جایسو باهاش آروم برخورد کنه؟
جایسو از جاش بلند شد و به سمت در رفت "گوشیت"
با حرص سر جاش وایساد و سمت میز برگشت، گوشی رو روی میز گذاشتُ از سالن بیرون رفت
جونگکوک نفس عمیقی کشید و به جیمین نگاه کرد، امیدواربود جیمین درسش رو یاد گرفته باشه
"آقای جئون"
آلفا سمت جیکوب برگشت و بهش نگاه کرد "برو اتاق کارم"
جیکوب بعد از تعظیم به بیرون رفت و اون دورو دوباره تنها گذاشت
"جیمین، فردا کلاس فیزیک و شیمی داری مسئله هایی که بهت گفته بودم رو حل کردی؟"
"بله هیونگ"
"خوبه، برو تو اتاقت و استراحت کن"
امگا از جاش بلند شد، بعد از گفتن شب بخیربه سمت اتاقش رفت
.
.
"خب؟"
"کل روز تعقیبش کردیم و همونطور که گفته بودید، پدرتون این دستورت رو داده و درعوض به اون آلفا پول داده"
چشماشُ روی هم فشرد و عصبی پاش رو تکون میداد با اینکه انتظارش رو داشت ولی بازم براش سخت بود قبول کنه
"چشم ازش برندارید"
"چشم"
"میتونی بری"
جیکوب بعد از تعظیم کوتاهی از اتاق خارج شد، قلب جونگکوک با درد به سینش میکوبید
خاطرات درست مثل روزای گذشته به ذهنش میومدن و عصبیش میکردن
نفسش رو بیرون فرستا د و دستش رو لای موهای خوش حالتش کشید و به عقب هلشون داد
فلش بک 9 سل قبل:
با چشمای اشکیش به دستای تو گچ هیونگش نگله کرد "هیونگ حالت خوبه؟"
"خوبم جیمین"
امگا بینیش رو بالا کشید، خودش رو روی پای هیونگش جلوتر کشید وتیکه ی کوچولو نارنگی رو به سمت لبای باریکش گرفت
"هیونگ بخور زودتر خوب شی"
جونگکوک لبخند زد و لباش رو از هم باز کرد و میوه های تیکه شده ای که جیمین به سمتش میگرفت رو با اشتیاق میخورد
"گریه نکن جیمینی"
"هیونگ، پدر چرا اینکارو کرد؟ تو که ایندفعه کار بدی نکردی، نه دیر اومدی خونه، نه حرف بدی زدی، نه مدرسه رو پیچوندی؛ پس چرا اینکارو کرد؟"
آلفا لبخند غمگینی زد، جیمین درست میگفت اون هیچ کاری نکرده بود ولی به جاش خیلی زیاد داشت به ممنوعه نزدیک میشد
"چون یکی از قانونای دنیارو دارم میشکونم جیمینی، به خاطر همین پدر تنبیهم کرد"
امگا با تعجب و گنگی به هیونگش نزدیکتر شد "چه قانونی هیونگ!!؟"
"یکی از قانونای ممنوعِ که هیچ کسی نباید بشکونتش"
"ولی..
با باز شدن در اتاق حرف امگا قطع شد و بعد صدای بلند پدرش اومد "توله تو که باز اینجایی"
جیمین اخم کرد و دستای کوچولوش رو مشت کرد "دوست دارم میخوام پیش هیونگم باشم"
آلفای بزرگتر بازوی امگا رو گرفت و به سمت بیرون اتاق کشید " دیگه حق نداری بیای پیش هیونگت"
"ولم کن آلفای بد، من میخوام پیش هیونگم باشم، به تو ربطی نداره بد"
پدرش از اتاق بیرونش کرد، درو بست و قفل کرد؛ سمت جونگکوک برگشت و به چشمای اشکیش نگاه کرد
نگشت اشارش رو بالا آورد و با نگاه خشمگینش تو چشمای براق پسرش نگاه کرد
"بهت گفتم ازش فاصله بگیر، نگفتم؟"
صدای برخورد دستای کوچیک جیمین به در و صدای التماسش تو کل خونه میپیچید
"پدر، من نمیتونم.. دست خودم نیست"
آلفا با قدمای بلند سمتش رفت و محکم زد زیر گوشش، موهای لخت جونگکوک رو تو دستش گرفت "فراموشش میکنی، باید این احساس چندش آور رو فراموش کنی فهمیدی؟"
جونگکوک با التماس بهش نگاه کرد، لباش به خاطر بغضی که داشت میلرزید
"پدر، خواهش میکنم من نمیتونم..
"میفرستمش خونه خالت، جیمین چند مه میره اونجا، و تو باید فراموشش کنی"
جونگکوک با تعجب و ترس به چشمای خشمگین پدرش نگاه کرد " نه، من ..
من نمیتونم پدر"
سوهو با عصبانیت موهای آلفای کوچیکتر رو کشید و به صورت درهمش نگاه کرد "نشنیدم چی گفتی، جرائت داری یه بار دیگه باهام مخالفت کن جونگکوک اون موقع کاری میکنم تا آخرعمرت زجر بکشی"
جونگکوک به خاطر بیچارگی خودش بلند شروع کرد به گریه کردن، فراموش کردن کسی که چندین سال باهم خاطره داری خیلی سخت هست چه برسه که اون فرد رو دوست داشته باشی و اون برادر امگای کوچیکتر از خودت باشه
این برای جونگکوک غیر ممکن بود، غیر ممکن
پدرش با انزجار ازش فاصله گرفتُ به سمت در رفت، وقتی در رو باز کرد امگا رو دید که کنار در نشسته و گریه میکنه
جیمین تا دربازشد ازجاش بلند شد و خواست بره تو اتاق ولی پدرش بازوش رو گرفت و به سمت اتاق خودش کشیدش
"ولم کن آلفای بد، ازت متنفرم، ولم کن هیونگم بهم نیاز داره"
سوهو به همسرش که داشت وسایل جیمین رو جمع میکرد نگاه کرد "وسایل این توله آمادست؟"
"ولم کن، من نمیخوام برم جایی"
سوهو با عصبانیت نگاش کردوغرید"خفه میشی یا خفت کنم؟"
جیمین دیگه حرفی نزد، با ناراحتی به مادرش که درحال جمع کردن وسایلش بود چشم دوخت
پایان فلش بک
تا صبح ازعصبانیت چشم روهم نزاشت، پدرش داشت بازیه بدی رو شروع میکرد، و قطعا اینبار نمیخواست کم بیاره و اجازه بده پدرش هرکاری دلش میخواد انجام بده
نفس عمیقی کشید و به جیمین که تند تند غذا میخورد نگاه کرد "آرومتر غذا بخور"
"نمیتونم هیونگ داره دیرم میشه"
نیشخندی کنار لبای خوشفرمش شکل گرفت، دیرش شده بود یا دل تنگ اون آلفای مضحک؟
"امروز مدرسه نمیری"
جیمین با شنیدن حرف هیونگش متعجب از غذا خوردن دست برداشت و نگاهش کرد
"چرا؟ چیزی شده؟"
جایسو از جاش بلند شد کیفش رو برداشت و به سمت در ورودی رفت، جونگکوک به رفتن خواهرش نگاه کرد
"از این به بعد تو خونه درس میخونی"
"چی؟!! چرا؟!"
آلفا کارد و چنگالش رو گوشه بشقابش کذاشت و با دستمال زرشکی رنگ بغل بشقابش دور لباش رو پاک کرد
"به نظر خودت چرا؟"
پلکی زد و با بی حسی به صورت متعجب امگا نگاه کرد
"هیو..هیونگ من..
"بهت گفتم از اون آلفا فاصله بگیر. تو چیکار کردی؟"
"ولی..ولی هیونگ اون خیلی خوبه، آدم مهربون و خوبیه چرا نباید بهش نزدیک بشم"
جونگکوک نیشخندی زد " اون تورو به خاطر خودت نمیخواد جیمین"
"تو از کجا میدونی؟!"
جیمین با صدای بلندی پرسید و سعی کرد عصبانیتش رو کنترل کنه، اون واقعا آردن رو دوست داشت و اصلا هم دلش نمیخواست ازش جدا بشه
" صدات رو بیار پایین، وقتی بهت میگم آدم خوبی نیست یعنی نیست و تو باید به حرف من گوش بدی"
"نمیخوام، تو داری دروغ میگی؛ تو هم عین بابا فقط دلت میخواد به بقیه زور بگی"
دستای جونگکوک ناخوداگاه مشت شدن و چشماش تیرِ شد
" آزمایشش کن"
"چی؟!"
جیمین با گنگی گفت و به جونگکوک که با نیشخند نگاش میکرد خیره شد
"دو هفته تو خونه درس بخون، اگه اون واقعا دوست داشته باشه و تورو به خاطرخودت بخواد منتظرت میمونه و یا میاد اینجا به دیدنت، و من اون موقع میزارم برگردی مدرسه؛ ولی اگه نتونه از پس این آزمون کوچیک بر بیاد تا آخر سال تو خونه با معلم خصوصی هایی که برات میگیرم درس میخونی و دور اون رو خط میکشی"
جیمین پوزخندی زد و موهای لختش روبه عقب فرستاد "قبوله"
____________________
1727
های:)
ببخشید برای تاخیری که داشتم، و ببخشید برای اینکه کمه ولی باید همینجا تمومش میکردم:)
امیدوارم دوستش داشته باشید، ممنون بابت نظرای قشنگتون🥰
دوستون دارم♥️
ESTÁS LEYENDO
𝑯𝒚𝒖𝒏𝒈 𝒐𝒓 𝑴𝒂𝒕𝒆
Hombres Lobo• 𝑵𝒂𝒎 𝒇𝒊𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏 : 𝐇𝐲𝐮𝐧𝐠 𝐨𝐫 𝐦𝐚𝐭𝐞❦ • 𝐌𝐚𝐢𝐧 𝐜𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝑲𝒐𝒐𝒌𝒎𝒊𝒏✞ • 𝐆𝐞𝐧𝐞𝐫: 𝐀𝐧𝐠𝐬𝐭 , 𝐒𝐦𝐮𝐭 , 𝐈𝐧𝐜𝐞𝐬𝐭, 𝐌𝐩𝐫𝐞𝐠 ,𝐎𝐦𝐞𝐠𝐚𝐯𝐞𝐫𝐬 , 𝐃𝐫𝐚𝐦𝐚❦ زمان آپ نامعلوم 🖤🧸