✞• 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝟏𝟑

1.8K 324 128
                                    


"هی..هیونگ؟"
لحظه ای جلوی در خشکش زد، فکر به بحثی که مکن بود پیش بیاد بیشتر کلافه و آشفتش میکرد
الان بیشتر به یکی نیاز داشت که آرومش کنه تا اینکه با یکی دعوا بیوفته وتموم عصبانیتش رو سرش خالی کنه و در آخر تو اتاق سرد و تاریکش تنها بمونه
در رو به آرومی بست، پاهاش و روی زمین کشید و به سمت هیونگش رفت
با کمی فاصله کنارش وایستاد و سرش رو پایین انداخت، اشکاش بدون اینکه روی صورتش راه خودشون رو پیدا کنن به پایین سقوط میکردن
"خیالت راحت شد؟ حالا که با چشمای خودت دیدی حرفام و باور کردی؟"
جونگکوک با پوزخند پرسید و زیر چشمی نیم نگاهی به امگا که خیس شده بود و میلرزید انداخت
خیلی عصبی بود، جوری که با تک تک سلولاش میتونست این عصبانیت رو حس کنه
جیمین به نیم رخ هیونگش نگاه کرد، بینیش رو بالا کشید "متاسفم"
رایحه تند شده قهوه فضای اتاق رو پر کرده بود و این جیمین رو میترسوند، لبش رو گزید تا صدای گریش اوج نگیره
جونگکوک برگشت و قدم برداشت تا از اتاق خارج بشه ولی با گرفته شدن مچ دستش سر جاش وایساد و سمت جیمین برگشت و منتظر به چشمای گریونش نگاه کرد
"میتونی وسایلتو جمع کنی و بری"

آلفا با بی حسی به جیمین گفت و سعی کرد مچ دستش رو از میون دستای سرد امگا بیرون بکشه ولی امگا محکم نگهش داشت، نمیفهمید مفهوم این کار جیمین چیه؛ اون به اندازه کافی همین الان عصبی و ناراحت بود
همین که تا الان خودش رو کنترل کرده بود تا سر امگا داد نزنه و تخریبش نکنه خودش کلی بود، از طرفی هم کنترل کردن بغضش هر لحظه براش دشوار تر میشد
نفسای منقطع شده امگا نه تنها دردش رو دوا نمیکرد بلکه شعله خشمش رو بیشتر میکرد
"متاسفم هیونگ، لطفا.. لطفا منو تنها نزار"
بعداز حرفش دیگه نتونست گریش رو کنترل کنه و بلند زد زیر گریه، آلفا با فک منقبض شده به چهره جیمین نگاه کرد
دستشُ از حصار دستای بی جون و سرد جیمین بیرون کشید و با غضب بهش نگاه کرد "اون امگایی که چند ساعت پیش برام صداش رو بلند کرده بود چیشد پس هان؟"

جیمین روی زانوهاش نشست و چشماشُ روی هم فشرد، بغض و گریه امونش رو بریده بود
جونگکوک سمتش خم شد و دو طرف فک امگا رو با یه دستش گرفت و سرش رو بالا آورد تا به چشماش نگاه کنه " جواب منو بده، مگه تو نبودی میگفتی دلت نمیخواد تو این جهنم بمونی؟ نگفتی میخوای بری؟"
با تموم شدن حرف جونگکوک شدت گریه جیمین به اوجش رسید، میدونست اشتباه کرده و حقشه که این حرفا رو بشنوه
"م.معذرت میخوام"

آلفا فکش رو به شدت ول کرد و لگد محکمی به میز تو اتاق زد که نتیجش پشت و رو شدن آیینه و شکستنش بود
" من ازت جواب خواستم نه معذرت خواهی، واسه کدوم حرفت داری معذرت خواهی میکنی هان؟؟"
از عصبانیت نفساش کوتاه و تند شده بودن، چند ثانیه به امگا که پشت سرهم زیر لب معذرت خواهی میکرد نگاه کرد
لباش رو به هم فشرد و به سمت در اتاق رفت، در اتاق رو باز کرد ولی با صدای جیمین متوقف شد
"هی..هیونگ قول..قول میدم به همه حرفت گوش کنم.. دیگه .. دیگه نمیرم سمتش هر، هرکاری بگی ان..انجام میدم لطفا؛ لطفا تنهام نزار"

𝑯𝒚𝒖𝒏𝒈 𝒐𝒓 𝑴𝒂𝒕𝒆Where stories live. Discover now