✞• 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝟏𝟏

1.4K 287 83
                                    


روزا به سرعت میگذشت و جیمین نگران و دل تنگ تر از روز قبل میشد،نیاز داشت صدای دلگرم کننده آردن رو بشنوه ولی همون روز که با هیونگش سر آردن بحث کرد جونگکوک گوشیش رو برای اطمینان دور نزدن قرارشون ازش گرفت
هر ساعتی که میگذشت ترس ازاینکه حرفای هیونگش حقیقت دارن، داشت ذره ذره میکشتش
اون و آردن زمان زیادی رو باهم نگذروندن ولی حسی که جیمین تو همون چند هفته به آردن پیدا کرده بود انقدری زیاد بود که هفت روز ندیدنش داشت دیوونش میکرد
شکلات دیگه ای از تو جا شکلاتی روی میز برداشت و پوستش رو به سرعت باز کرد

بی حوصله به تلویزیون که فیلم تراژدی داشت پخش میشد زل زده بود، شکلات رو بین لبای نیم بازش گذاشت و به داخل دهنش کشید
از صبح تاحالا 50 تا شکلت خورده بود ولی چرا دیگه مثل قبل خوردن شکلات غم تو دلش رو از بین نمیبرد و بهش حس خوب نمیداد؟
کلافه تلویزیون رو خاموش کرد و به سمت اتاقش رفت، اینجوری نمیشد اون باید میرفت آردن رو میدید ولی چجوری میتونست بفهمه که اون کجاست؟

طبقه دوم عمارت مثل شبای دیگه فقط با هالوژن های که دور تا دور سقف بودن روشن شده بود
وقتی به اتاقش رسید لباساش رو با لباس بیرونی عوض کرد، باید میرفت دنبال آردن؛ حداقل بهتر از تو اتاق نشستن و گریه کردن بود

کلاه سوییشرتشُ روی سرش گذاشت و از اتاقش بیرون رفت
نمیدونست چرا ولی احساس پوچی میکرد، شاید به خاطر اینکه پیش هیونگش تحقیر شده بود، بود
شاید هم به خاطر اینکه احساس میکرد دوست داشتنش یک طرفست این حس مزخرف رو داشت
چشماش از بیخوابی خماربه نظرمیومدن ولی چرا جیمین باید به این موضوع اهمیت بده؟!

به خیابون خلوت نگاهی انداخت، با قدمای بلند به سمت جلو حرکت میکرد
با نزدیک شدن تاکسی، دست تکون داد و تاکسی وایستاد.
جیمین به سرعت سوار شد و درو بست
"کجا تشریف میبرید؟"
جیمین آب دهنش رو قورت داد و نفس عمیقی کشید "اول میتونم یه زنگ با گوشیتون بزنم؟"
راننده نگاه مشکوکی بهش انداخت ولی گوشیش رو به سمت جیمین گرفت "ممنون"

شماره آردن رو حفظ نبود پس مجبورشد به فرانک زنگ بزنه، مضطرب پوست لبش رو به دندون میکشید
"الو؟"
لباش رو تر کرد و به صدای بلند آهنگی که میومد گوش داد
"فرانک"
"جیمین؟ تویی؟!! وایستا شمارت رو عوض کردی؟"
" نه نه من ب گوشیه راننده تاکسی بهت زنگ زدم، فرانک تو میدونی آردن کجاست؟"
"آممم به احتمال زیاد باید اینجا باشه"

"تو کجایی؟!"
قلبش از استرس محکم به سینش میکوبید، " پارتی وانی"
"فرانک لوکیشن اونجارو به همین شماره بفرست"
"اوکی، من یکم دیگه میام جلو درخونه، منتظرتم"
"باشه مرسی، میبینمت"
بعد از اینکه تماس رو قطع کرد گوشی رو به راننده برگردوند "به همون لوکیشنی که براتون فرستاده میشه برید لطفا"
راننده سری تکون داد بعد ازچند ثانیه به سمت لوکیشن حرکت کرد
جیمین تو راه سرش رو به شیشه تکیه داد و خیابون های نسبتا خلوت رو نگاه کرد
هم بابت دیدن آردن هیجان داشت هم استرس، * نه جیمین، مطمئن باش اونم اندازه تو دل تنگ*

𝑯𝒚𝒖𝒏𝒈 𝒐𝒓 𝑴𝒂𝒕𝒆Where stories live. Discover now