❦• 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝟏𝟐

1.5K 295 94
                                    


"جیمین میخوای تا آخرمهمونی همینجوری بشینا اینجا ازدور تماشاش کنی؟"
فرانک با کلافگی بهش گفت و لیوانش رو از دستش گرفت
جیمین نفس عمیقی کشیدو از جاش بلندشد "اوکی، میرم باهاش صحبت کنم"
"من همینجا منتظرت میمونم"

جیمین همونجور که ثانیه ای نگاهش و از آردن و پسری که کنارش نشسته بود برنمیداشت بهش نزدیک شد
خوب بود که فرانک قبلش میکاپش کرده بود وگرنه الان به همین راحتی نمیتونست بره جلوی آردن، میکاپ باعث شده بود اعتماد به نفسش رو بالا ببره
وقتی جلو آلفا وایساد اون دو جیمین رو نگاه کردن "هی..جیمین؟ اینجا چیکار میکنی؟!"

پوزخندی کنار لبای قلوه ای جیمین شکل گرفت، به هردوی اونا نگاه کرد "من اومدم دنبال دوست پسرم، تو اینجا چیکار میکنی؟"
آردن تک خنده ای زد وبیشترخودشُ روی کاناپه لش کرد "اومدم پارتی، نمیدونستم توهم هستی جیمینی؛ خیلی دلتنگت بودم"

"واقعا؟!"
جیمین با ابروهای بالا رفته بهش نگاه کرد، آردن خودش رو جلو کشید ودستش روپشت رون جیمین گذاشت و طرف خودش کشید
"آره خیلی دلم برات تنگ شده بود"
جیمینُ به سمت خودش هدایت کرد و به پاش اشاره کرد، جیمین بدون مکث روی پای آردن نشست و دستاشُ دور گردن آلفا حلقه کرد
"مطمئن باشم تو این مدتی که نبودم آلفای خوبی بودی؟"
آردن دست جیمین رو گرفت و روی دستش رو بوسید "مطمئن باش"

جیمین با لبخند به صورت آردن نگه کرد و گونش رو نوازش کرد "پس باید به آلفام جایزه بدم"
"آره بیب، جایزم چیه؟"
صورتش رو به صورت آلفا نزدیک تر کرد و لباشُ روی گونه آردن کشید "نظر آلفام درمورد یه شب پرهیجان چیه؟"

آردن خمار نگاهش کرد و بوسه ای روی لبای جیمین گذاشت "آلفات موافقِ"
جیمین انگشت اشارشُ به رومی روی لبای آردن کشید و لباش رو خیس کرد
"پس فردا شب هتل رزرو میکنم، به فرانک میگم لوکیشنش رو برات بفرسته اوکی؟"
"اوکی جیمینی"

.
.
کل روزش به مسخره ترین حالت ممکن گذشت، مسخره تر از همه چی امتحان تاریخش بود که گند زد
شک داشت حتی جواب یه دونه سوال هم درست نوشته باشه و کم کم حالش داشت از درس بهم میخورد
تمام زمانی که استاد ها میومدن بهش درس بدن اون فقط به فکرشب بود
قراربود شب فرانک بیاد دنبالشُ اون رو به مکان مورد نظرببره و بعدش بره

سرجای همیشگیش نشست و بدون اینکه به هیونگش توجه کنه مشغول غذا خوردن شد
"چرا زیر چشمات گود افتاده جیمین؟ مگه خوب نمیخوابی؟"
جیمین نیم نگاهی به هیونگش انداخت و با بیتفاوتی کمی از آبمیوه تو لیوانش خورد
جونگکوک نفس عمیقی کشید و سعی کرد آروم باشه "جیمین ازت انتظار دارم به سوالام جواب بدی"

"منم ازت انتظار دارم انقدر تو زندگی من دخالت نکنی"
جونگکوک کارد و چنگالش رو کنار بشقابش گذاشت و به جیمین نگاه کرد "منظورت رو نمیفهمم؟ تو چی دخالت نکنم؟"
جیمین هم از جونگکوک تقلید کرد و پوزخند زد " تو چی دیگه دخالت نکردی؟! نمیخوام تو هیچی دخالت کنی، هیچی؛ نه درسام، نه روابطم با دوست پسرم، نه موندنم تو این عمارت کوفتی، نه خوابیدن و بیدار شدنم و نه هیچی دیگه اوکی؟"

𝑯𝒚𝒖𝒏𝒈 𝒐𝒓 𝑴𝒂𝒕𝒆Where stories live. Discover now